1. در صورتی که برای اولین بار از این سایت بازدید میکنید, لازم است تا راهنمای سایت را مطالعه فرمایید. در صورتی که هنوز عضو نشده اید برای ارسال مطالب , دانلود فایل ها و ...عضو شده و در سایت ثبت نام کنید.با کلیک بر روی ثبت نام در مدت کوتاهی عضو سایت شده و از مطالب و امکانات سایت بهره مند شوید.
  2. هر گونه بحث سیاسی و خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران ممنوع می باشد و به شدت برخورد می شود.
  3. در صورت شکایت از مدیران و ناظران انجمن با کاربر farbod در ارتباط باشید.

(: Atish P@re :)

شروع موضوع توسط _.Fateme._ ‏12/8/16 در انجمن ادبیات

  1. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    اینجا کلش واس ماس....
    اگ خوشتون اومد اون تشکرو بزنین....
    نظری داشتین تو پروف بگین....
    ولی اینجا کسی چیزی نفرسته پلیز..:)
     
    sh-90، rainy princes، B4ᴅ G!ʁг و 24 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    "باز هم چرت وپرت نوشته ام انگار"



    حرف دل را زبان نمیخرد هرچند
    باز هم دل پرشده است انگار
    حرف ها همان است و لیکن دل
    باز لال مانی گرفته است انگار
    پرزغم لیک این دل زبان بسته
    بازهم مهروموم شده است انگار
    خفه از فریاد های پی در پی
    این گلو زخم شده است انگار
    خسته از بغض های فرو خورده
    بازهم گلو زخم شده است انگار
    پر ز اشک های پنهانی
    باز چشم ها تر شده است انگار
    نیست کسی در حوالی و همدم من
    بازهم دخترک مرده است انگار
    خسته ازاین جدال های هرشبه ام
    بازهم صبح شده است انگار...:)


    " فاطمه "
     
    sava، Rะaะiะnะ Gะiะrะl، ~•ςɳαเ•~ و 22 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  3. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    [​IMG]




    و من پر از روزهای تکراری..
    در ازدحام مردگان متحرک این شهر گاهی آوازی میخوانم ...
    و من پر از خالی ...:unsure:
    پر از ارواح خاکستری ...
    که وقتی صادق را دفن میکردند قرار زنده به گور کردن صداقتش را میگذاشتند ...
    زنده هایی اگر احوالشان را جویا شوی ، پوزخند میزنند ...:blackeye:
    چون رحم کردن به خاکسترها اینجا حرام است ...
    باید دود کرد ...
    باید تا آخرین نفس این زندگی را با پک های عمیق به فراموشی سپرد ...
    و من ...
    من ...
    سال هاست پشت به دنیا روی تخت زنگ زده ی خودم خیره به ناکجا آبادم و میترسم ...:unsure:
    میترسم یک روز از خواب بیدار شوم و شب شده باشد ...
    من از نگاه هایی که به همه جا خیره می شونده اما هیچ کجا را نمیبینند میترسم ...
    از بی اعتنایی ...
    میترسم روزی برسد و من دیگر به باد بی اعتنا شده باشم !
    میترسم ...
    میترسم روزی برسد و من هم در ازدحام مردگان این شهر غـــــ:unsure:ـــــرق شده باشم ...

    :happy::happy::happy::happy:
     
    sava، Rะaะiะnะ Gะiะrะl، ~•ςɳαเ•~ و 18 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  4. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    ما آدم ها
    حواسمان همیشه به تازه تر هاست
    به آن ها که صمیمی نیستند
    تا مبادا خلاف تشریفات یا احترام رفتار کنیم ..:bored:
    اما همیشه از صمیمی تر ها ، ج❤ان تر ها
    غافلیم ..
    حواسمان نیست که ناراحت میشوند ...
    و بیشتر از هر کسی از ما انتظار دارند .
    ناراحتشان میکنیم و خودمان بیشتر ناراحت میشویم
    اگر حرفی نمیزنند
    اگر گله ای نمیکنند
    نه اینکه دلگیر نیستند نه اینکه گذشته اند
    ما همیشه یادمان میرود که صمیمی تر ها هم منتظرند :unsure:
    حواسمان به جان های زندگیمان باشد
    یک روز میبینم که ناگهان دل بریده اند



    پ ن:خودمو میگم....خیلی این متن واسم صادقه...
    شرمنده جان تر هاهم هستم ...:unsure:
    ولی گاهی یادم میره جان ترهارو...
    خطایی هم اگ هست از منه...
    اول خواستم بفرستم واسه جان ترها...
    بعد دیدم زیادن...:D
    حالا میگم ب جان ترها...
    ببخشین اگ کوتاهی هست...:)
     
    Rะaะiะnะ Gะiะrะl، ~•ςɳαเ•~، ~•ρɳɦเ•~ و 15 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    هیچوقت بهترین دوستِ كسی نبوده ام...
    حتی بهترین دوستِ بهترین دوستانم...:)
    با مزه نیستم جوری كه دل و روده تان به هم بپیچد و
    وقتی نیستم بگید جای فلانی خالی اگر بود چقد خوش میگذشت . . .
    آنقدری كتاب نخوانده‌ام،
    سفر نرفته‌ام،
    تجربه های جالب انگیز نداشته‌ام...
    یا موسیقی شناس نبوده ام كه بشود باهام حرف های این شكلی زد.

    لحنم،
    قیافه ام،
    لباس هایی كه میپوشم خیلی معمولی هستند.
    هیچ ایده‌ای برای نجات دنیا ندارم!
    خیال پردازِ خوبی نیستم ...

    مدتی است اصرار به هیچ چیز ندارم، اصراری به برآورده شدن خواسته هایم ندارم .
    اصراری ندارم اگر خیلی دلتنگش میشوم خیلی دلتنگم شود!:)
    اگر دوستش دارم ، دوستم داشته باشد.. اصراری ندارم به غافل گیر شدن.
    من معمولیَم و معمولی بودن اصلا هم غمگین نیست به نظرم .
    معمولی بودن فقط خیلی معمولی است .. معمولی بودن شاید همان دلیلی است كه باعث میشود بهترین دوست كسی نباشم .:)
    كسی كه وقتی از هم پاشیده‌ای بهش زنگ بزنی و بگی بیا جمعم كن.
    شاید این معمولی بودنم خوب باشد برای بقیه.
    یكجوری كه جای خالی‌ام نه به چشمشان بیاید نه هیچ دردی بپیچد توی دلشان . . .:)
     
    ~•ςɳαเ•~، ~•ρɳɦเ•~، Nariman70 و 13 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    [​IMG]




    خودم را تا حد بي عاطفگي محض از همه كنار كشيده ام.
    همه را با خود دشمن كرده ام،
    با هيچ كس حرف نمي زنم.
    مردي با چشمان سياه و بي ترحم
    كه انبوهي كت كهنه بر دوش دارد.

    " فرانتس_كافكا "

    پ.ن : من این روزا چ مردانه بی رحمم....[​IMG]
    و این بی رحمی...
    عجیب ب دهنم مزه کرده انگار....
    خدای من خودش بخیر کند . . . :)

    گاهی وقت ها...
    بعضی حرف ها, چنان برایت سنگین است ک...
    سنگت میکند...:)​
     
    Rะaะiะnะ Gะiะrะl، ~•ςɳαเ•~، ~•ρɳɦเ•~ و 12 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    [​IMG]




    دلــَــم فریـــــــــاد می خواهد
    ولی در اِنزوای خویـــش . . .

    چه بی آزار
    با دیـــــوار
    نجوا می كنم هــَـر شــــب . . .





    پ.ن:
    با دیوار ک نجوای شبانه داشته باشی...
    آن هم
    هرشب هرشب
    یادمیگیری
    دیگر از هیچکس
    هیـــــچ توقعی نداشته باشی....
    ک سرو ته این دنیا...
    همان دیوار سنگ و صامت است و بس...
    .
    .

    این شب ها رو . . .
    بازهم خــــ❤️ــــــدایم خودش بخیر کند
    ودیگر هیچ...
     
    Rะaะiะnะ Gะiะrะl، ~•ςɳαเ•~، _هیڇــ_ و 11 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  8. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    [​IMG]


    یک جایی خوانده بودم که وقتی آدمی میرود ،
    از قبل رفته است ..
    باور نمیکردم ..
    همیشه فکر ‌میکردم همه ی رفتنها یهوییست ..
    با یک دعوا ..
    یا نمیدانم یک‌ ناراحتی ..
    اما حالا ..
    میدانم رفتن هایی هم هست که از قبل باشد ..
    قبل از رفتن ...
    حتی جرئت فکر‌ کردن به رفتن یعنی تمام شد .. !
    یعنی یک چیزی که نباید از وجودت پر کشید ..
    یعنی یک‌ دلخوری که نگفتی یا نشنیدی تا ابد در دلت یا در دلش میماند ..
    بعضی رفتن ها پشتشان یک عمر خاطره ست ..
    یک سری خاطره هایی‌ که در قبلت سیو شده اند ..
    خاطراتی که میدانی با یک بو ، با یک رنگ ، یک فیلم یا حتی یک کلمه باز بر سرت آوار میشد ..
    اینجور رفتن ها ..
    خیلی چیزها را بر سرِ آدم آوار میکند .. !



    پ.ن:
    در تشریح این متن...
    همین را بگویم که
    اولا خدا اینجور رفتن ها را نصیب هیچکدامتان نکند...!!
    بعد از آن
    وقتی همان قبل از رفتن ها...
    یک روز
    یکهویی ته دلت لرزید...
    یا حتی فقط از سرت رد شد که ..
    نکند برود
    خدایتان شما را بیامرزد..!!

    یامثلا اگر روزی
    در یک پیاده روی دلچسب . . .
    بعداز ساعت ها باهم بودن و خندیدن و خاطره های خوب ساختن ..
    یکهو برگشت شما را محکم بغل کرد و
    نتوانست جلوی اشکش را بگیرد...
    آن آدم مغرور همیشگی...
    یا اگرآن روز سربر شانه ات گذاشت و گریست...
    آنقدر گریه کرد که ..
    توهم پا به پایش اشک ریختی
    بدان که ...
    او برای پایان این رابطه میگرید
    برای همان رفتنی که . . .
    تو حتی روحت هم خبر ندارد...
    شاید روزی دوستت داشته است...!!
    اما تو
    چه ساده لوحانه
    تنها برای اشک های آن مغرور عزیز کرده ات اشک میریزی ...
    .. اگر رسیدی ب این نقطه
    توهم محکمتر بغلش کن...
    حسرتش تا آخر عمرت خفه ات میکندها!!


    اما درآخر
    آن یک عمر خاطره لعنتی ..
    برایتان آرزومندم که
    قابلیتی ب نام فراموش کردن رویتان نصب باشد
    تا بتوانید بعدترها نفس بکشید...
    ما که نداشتیم
    آخر ورژنمان کمی قدیمی بود
    گفتن نصب نمیشود
    بروید بمیرید با آن لعنتی های خفه کننده...

    ب گمانم
    همین جاهاست که میگویند :
    " زیر آوار دلتنگی ..
    له شدن هم , عالمی دارد . . . "


    " فاطمه "
    (وقتی ساعت از12شب میگذرد)
     
    Rะaะiะnะ Gะiะrะl، ~•ςɳαเ•~، _هیڇــ_ و 10 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  9. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    جايی ميان قلب هست
    که هرگز پر نمی‌شود
    يک فضای خالی

    حتی در بهترين لحظه‌ها
    عالی ترين زمان‌ها
    می‌دانيم که هست
    بيشتر از هميشه

    جايی ميان قلب هست
    که هرگز پر نمی‌شود

    و ما
    در همان فضا
    انتظار می‌کشيم


    " چارلز بوكوفسکی "


    پ.ن:
    انتظار...
    واژه ای برای آن ها که مثل ما ورژنشان قدیمیست ..!!
    شاید بشود عوض خفه شدن انتظار کشید ...
    شاید ..!!
     
    Rะaะiะnะ Gะiะrะl، ~•ςɳαเ•~، _هیڇــ_ و 11 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  10. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    [​IMG]



    من حالم بهم میخورد از این همه دوست داشتنت ..!!
    دیگر حالم بهم میخورد
    ب قول یک نفر ..
    " ..ازخودم متنفرم ک اینقدر
    دوستت دارم .."

    معرفتت رو بنازم ای رفیق گذشته ها ..!!!



    " فاطمه "
    (دوباره شب از نیمه گذشت...)
     
    آخرین ویرایش: ‏23/10/16
    Rะaะiะnะ Gะiะrะl، ~•ςɳαเ•~، _هیڇــ_ و 11 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  11. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    [​IMG]



    شده آیا که دِلت سَخت بگیرَد اصلا ..؟!
    یا خودَت لـِـه بشود زیر غـُـرورَت فرضا
    شده آیا که سَرت پُشت هَمه خاطِره ها ..
    گـُـر بگیرد از بَرای هَمه چیزَت رَسما ..؟!





    " فاطمه "
    (پس رفت داشته ام ...اینبار حتی به نیمه شب هم نرسید ...)
     
    Rะaะiะnะ Gะiะrะl، ~•ςɳαเ•~، _هیڇــ_ و 12 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  12. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    [​IMG]


    خیلی از ما آدم ها ، قوی نیستیم.
    تنها در شرایطی که مجبور باشیم تظاهر به قوی بودن می کنیم.
    مثلا زمانی که کسی را از دست می دهیم،
    به خودمان می گوییم بدون او هم میتوان زیست و به قدری بدون او زندگی میکنیم که واقعا هم به نبودنش ،عادت میکنیم.
    در عشق هم، قوی بودن ، تنها سرمایه ایست که میشود با آن جنگید و ایستاد.
    ما آدم ها برای ماندن و رفتن خودمان و دیگران،همیشه باید تظاهر کنیم که هیچ آسیبی نخواهیم دید.
    من هم اَدای قوی بودن را درآوَردَم.
    مثل همه ی آدم ها.
    مثل پدرم بعد از فوت پدرش،
    مثل مادرم بعد از غصه های خواهرش.
    مثل هر کسی که برای ادامه زندگی و فراموشیِ نبودنِ کسی،
    اَدایِ قوی بودن را در می آوَرَد تا زندگی کند.

    من فکر کردم بروی،
    قوی بودن را یاد می گیرم و میتوانم جوری رفتار کنم که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.

    من، بعد از تو تظاهر به قوی بودن کردم.
    خواستم زندگی را ،زندگی کنم و تو مثل یک اتفاق ،تجربه ی آینده ی من باشی که برای خیلی ها از آن بگویم تا با چشمِ و دل باز، دوست داشتن را تجربه کنند.
    نمیدانستم، منِ بی تو ، یک آدمِ ضعیف و بی اراده است ک هیچ افتاب و مهتاب و تظاهری او را قوی و به ادامه ی زندگی امیدوار نخواهد کرد.

    پدر و مادرم وهمه ی ادم ها،
    مجبورند به خاطر خودشان و عزیزانشان،
    به هر نحوی قوی باشند و زندگی کنند.
    من اما نتوانستم.
    تو قوی تر از تلاش من برای قوی ماندن بودی.
    اینکه چه کردی که بعد از تو،
    مثل تافته ی جدا بافته ای از ادم ها شده ام و نمیتوانم قوی بودن را یاد بگیرم،
    افتاب را ببینم و مهتاب را حس کنم و زندگی کنم را نمیدانم..
    من ، تنها می دانم که باید برگردی.
    من در برابر نبودنت، در برابر عشق،نتوانستم و نمی توانم قوی باشم..!!


    " رقیه_رستمی "


    پ.ن:

    راستش میدانی؟!
    اگر بودی..
    سوای همه نبودن هایت
    همه این دلتنگی های خفه کننده ..
    کمکم میکردی...
    مثل همان گذشته ها

    اصلا بیا بشو مثل قبل تر ها
    ن آن قبل ترهای ب رنگ آبی فیروزه ای ها ..
    قبل تر از آن آبی های فیروزه ای..
    همان وقت هایی ک فقط سفیدی بود ..!!
    همان وقت ها که
    دوست بودیم..
    دو دوست معمولی
    مثل تمام دوست های معمولی دنیا
    فقط باش..
    هان؟!
    این را هم قبول نمیکنی...

    پاک کن بردارم پاک کنم تمام آبی های فیروزه ای را...
    می آیی سفید باشی..؟!
    می آیی..؟!!

    من گم شده ام..
    میان ی عالم فکر و خیال وراه...
    گیج میدانی چیست؟!
    گیج یعنی خیلی میدانی و هیچ نمیدانی ..!
    من گیج شده ام ..
    می آیی سفید کنی این راه هارا,
    قبل نابود شدنم ..؟!


    " فاطمه "
    (اندکی مانده ب نیمه شب ..!! )


     
    Rะaะiะnะ Gะiะrะl، گمشده، ~•ςɳαเ•~ و 12 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  13. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    امشب دوباره از آن لعنتی هاست... :)
    ازهمان لعنتی های خفه کننده...
    همان ها که چیزی شبیه بغضی کهنه را هی بالا می آوری و دوباره به زور قورت میدهی...
    از همان ها که هی چشمانت پر میشود و خالی اش میکنی...
    هی پر میشود و خالی اش میکنی...
    هی پر میشود و...
    و دیگر هیچ...


    وباز هم لعنت ب آهنگ های لعنتی..!!
    ک یکهو تمام زور تو برای خوب بودن را ب باد میدهد و خراب میکند تمام صورتک خندانی که دیشب تاحالا به صورتت چسبانده ای.
    حالا دیگر تمام شد...
    حتی 10 آذر..
    گفته بودم متنفرم از این آذر لعنتی دوس داشتنی؟!
    گفته بودم آذر برایم پراز دوستداشتنی های دردآور زندگی ام است؟!
    گفته بودم دوباره حالم بد است..؟!
    گفته بودم انگار دوباره برمیگردم به آن لحظات بد تابستان امسال...؟!
    گفته بودم دوباره باید قرص هایم را از نو شروع کنم؟!
    گفته بودم تمام فرار من از حال تابستان امسال دارد دود میشود میرود هوا ‌ ..؟!
    گفته بودم ‌ک . . .
    اصلا ولش کن..!!
    مگر مهم است...؟!
    نه...
    دیگر دلم هیچ نمیخواهد... هیچ..
    مگر هرچه من دست و پا زدم اثری داشت؟!
    نداشت...
    دلم هی ارور میدهد:
    "..این دل درحال ترکیدن است, لطفا کاری کن!! "

    شرمنده دل جانم...
    دیگر از دست من کاری برایت ساخته نیس...
    میتوانی خودت نجات بده خودت را..
    نمیتوانی,
    خدایم تورا بیامرزد!!

    مات شدم مات شدم مات تمام زندگی... !!

    " فاطمه "
    (دیگر حتی ساعت و زمان و مکان هم مهم نیست...)
     
    گمشده، ، ~•ςɳαเ•~ و 9 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  14. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    آهای چشم های لعنتی..
    شماهم بخواهید مدام پر و خالی شوید, میکنم میندازمتون دور...
    مث آن دل آن گوشه افتاده... میبینید؟!
    پس بس کنید...
    من میخواهم هنوز هم گاهی از دور تماشایشان کنم...
    کاری نکنید همین راهم از خودم بگیرمو دوتا سنگ سیاه جایتان بگذارم...
    بس کنید!!
     
    Rะaะiะnะ Gะiะrะl، گمشده، و 12 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  15. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    حال امشبم... حال عجیبیست...
    یک جور حال خوب ترسناک!!
    میخندم ها... دردی هم نیس...
    حتی قوی تر شده ام...
    و عجیـــــــب صبورتر حتی!!
    دختر حاضر جواب گذشته حالا فقط سکوت میکند... لبخند میزند و رد میشود....
    حتی گاهی میتوانم فراموش کنم... شاید فقط برای چندساعت... اما بالاخره میشود ثانیه هایی بدون گذشته زندگی کرد... بدون عذابش... :)
    می بینی؟!
    همه این ها یعنی تغییرات خوب دیگر... مگر نه؟!
    مگر این ها نشانه این نیست ک شاید کمی بزرگتر شده ام, فقط کمی؟!
    پس این حس خوب ترسناک چ میگوید؟!
    چرا من دلم اینقدر خدا میخواهد الآن ‌..؟!❤
    رب من‌‌ ‌ ..؟!
    دلم امشب دستت امانت باشد,
    فردا وقتی آرام شد می آیم میگیرمش...
    "إلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ"...❤:)




    فاطمه
    (1:11،بازهم نیمه شب..!!)
     
    Rะaะiะnะ Gะiะrะl، گمشده، و 12 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  16. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113

    تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
    زندگی درد قشنگیست که جریان دارد

    زندگی درد قشنگیست ، بجز شب هایش!
    که بدون تو فقط خواب پریشان دارد

    یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟
    کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد !

    خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند
    خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!

    شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم ولی
    من به تـــو ، او به نماز خودش ایمان دارد

    اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر
    سر و سری ست که با موی پریشان دارد

    "من از آن روز که در بند توأم" فهمیدم
    زندگی درد قشنگیست که جریان دارد،،،


    " علی صفری "


    [​IMG]



    لعنت به این لعنتی ها که هرچه زور میزنم تمامی ندارند..!!
    قبل ترها ، لعنتی شدن ها زمان داشت...اما حالا...وقت و بی وقت مثل خوره می افتاد ب جانت و...!
    شده مثل شبیخون ....
    یکهو می آید ، هرچه تا به حال ساخته ای را ویران میکند و میرود!!
    انگار نه انگار تو برای ذره ذره این ساخته شدن جان کنده ای... :)
    لامصب ها وجدان ندارند اصلا!
    .

    .

    و عجب بازیگر خوبی شده ام من...:)
    یک نقاب جدید جایزه ات باشد "خودم جان "!
    .

    .

    .

    آهای لعنتی جآن!
    کاش هیچ وقت تورا نمیدیدم...کآش!
    میدانی؟!
    درد الآن اش ...
    نمی ارزد به آن آرامش گذشته ام ...
    من اینجا دارم لــه میشوم...
    و تو انگار نه انگار!
    ملالی نیست ها!
    فقط قربان لبخنــــ:)ـــــدت ، میشود به من هم یاد بدهی چطور راحت زندگی کردن را؟!
    فدآی آرآمشـــت ، یاد میدهی چگونه فرآموش کردن را؟!
    یاد میدهی فیروزه ای جآنِ لعنتی ؟!
    یاد میدهی ..؟!
    .

    .

    .
    دلم گریه کردن میخواهد آن هم با صدای بلند...:)
    اما نمیشود!

    دلم جان؟!
    بازهم سکوت!
    گلو جان؟!
    شماهم خفه لطفا!!

    وخدا هم...!!
    بازهم این شب ها را بخیر کند ..:)

    .

    .

    به کجا میرود این زندگی سرد و سیاه ..!


    " فآطمه "
    (بدون شرح..!!)
     
    Rะaะiะnะ Gะiะrะl، ، ~•ςɳαเ•~ و 11 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  17. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    [​IMG]

    سرد یا گرم بودن هوا،
    بیشتر از اینکه به فصل ربط داشته باشد،
    به یک عضو بدن مربوط است "قلـ❤️ــب"...
    میشود توی سرمای زمستان،
    زیر برف هایی که سفید پوش کردند زمین را راه بروی،
    ولی همانجا،
    قلبــــت
    دلگرم بودنِ یک آشـــ❤️ــنا باشد ....!
    میشود توی چله ی تابستان،
    توی گرمای وسطِ مرداد ماه،
    توی قلبــ❤️ــت از شنیدن یک حرف هایی،
    از به یاد آوردن یک کارهایی،
    شب چله به پا شود...!
    میشود توی سوز اول پاییز،
    همانجا که صدای باد و صدای خش خش برگ گوشِ دلت را نوازش میدهد،
    حسی مثلِ وزش بادِ بهاری،
    همانقدر لطیف
    همانقدر خوش عطر و بو،
    ته دلت را،
    همانجا که خانه ی کسی است را قلقلک دهد...!
    میشود توی نم نم باران بهاری،
    دلتنگی غروب های جمعه های پاییزی هجوم بیاورد
    به سرت،به قلـ❤️ــب،
    به تنت و مثل بیدِ بلرزی به خودت...!!
    گرما و سرما فقط بستگی به یک چیز دارد
    همینجا،
    درست تویِ قلــ❤️ـــبت...!!



    " فاطمه_جوادی "

    پ.ن:

    حالا شما فرض کنید،
    توی چله زمستان
    قلبــ❤️ــتان هم یخ بزند ..!!
    و آنوقت است ک باید گفت:
    " و امان از سرما...
    امان..
    .

    .

    .
    سرمای زندگیم استخوان سوز شده است ..!!
    کاش تمام میشد این زندگی سرد . . . ! "


    باید بروم برای قلبــ❤️ــم چیز های گرم بخرم،
    مثلا یک پالتوی قرمز،
    یا شاید ی جفت دستکش همرنگش،
    کلاه و شال گردن هم هست..!!
    کلاه..؟!
    راستی حواسم نبود...
    کلاه را قبلا برایش خریدند...سرش هم گذاشتند..!
    آن هم چ کلاهی،
    یاد کلاهمان هم بخیر..!
    میروم برایش میخرم... :)
    حتی کلاهش راهم عوض میکنم!
    میروم یک دست کلاه و شال گردن سفید هم برایت میخرم قلــ❤️ــب جان
    تو فقط کمی دیگر صبر کن
    میخرم برایت
    تو فقط صبر کن . . . :)


    " فاطمه "

    ( زمستان است و سرد ..!!)
     
    Rะaะiะnะ Gะiะrะl، ، ~•ςɳαเ•~ و 7 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  18. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    امشب میخواهم از دخترکم برایتان بگویم..!
    راستش را بخواهید،
    ما یک دخترکوچولو داریم ک خیلی برایمان عزیزاست... خیلی هااا:)
    از آنجایی ک این عزیزجانمان خیلی عزیز است, ما خیلی برایش میترسیم...
    برای همین گذاشته ایمش آن پشت ها... پشت یک عالمه نقاب تا مراقبش باشند...
    مراقبش باشند تا کسی اذیتش نکند...
    حرفی نزنند تا دلش بشکند...
    نگاهش نکنند تا بترسد!!
    این دخترک مان... ❤
    شب ها ... نزدیک نیمه شب ک میشود...
    شروع میکند صدا زدن...
    آرام آرام...❤
    میگوید:
    "
    + من میترسم ها...
    نمی آیی...
    +من دلم بغل میخواهد... بیا دیگر...
    +خانم جان؟! نیستی...؟!
    + بیا تا گریه ام نگرفته دیگر.. ❤
    +خیلی بدی...!!
    .❤
    ."
    وبعد مظلوم... باآن چشمان اشکی اش زل میزند ب ما...!! ❤
    و من...
    شب ب شب،
    وقتی شهر کم کم بخواب رفت..
    وقتی همه جا ساکت شد،
    باید این دخترک جانم را بغل کنم... ❤
    بگذارم گریه کند!!
    بگذارم حررف بزند...
    حرف هایی ک فقط ب خودم میزند...
    گله میکند از دیگران...
    گله میکند از خودم ب خودم... !!
    و اینجور وقت ها چقدر مظلوم میشود این لعنتی جانم.. ❤
    و چقدر آرام کردنش سخت است این دوس داشتنی ترین من... :)

    و امشب،
    ن میتوانم دستش را بگیرم ببرمش تا قدم بزند زیر آسمان شب.. آنقدر ب آسمان نگاه کند تا آرام شود... ❤
    ن میتوانم یک کاغذ بدهم دستش...
    بگویم آنقدر بنویسو خط خطی کن تا آرام شوی..
    و ن حتی
    میتوانم ببرمش پیش آن آرامش همیشگیَم...
    خداجانم را میگویم!! ❤
    تا دونفری حرف بزنند و آرامش بگیرد از آن معبود من... ❤
    .
    .
    .

    و من امشب دخترکم را چ جور آرام کنم؟!
    چ جور؟!
    آخ چشمانش...
    زل زده ب من لعنتی جان.. ❤
    چ کنم....؟!


    .

    .

    .

    "فاطمه "

    (فاطمه کوچولو !!❤)
     
    Rะaะiะnะ Gะiะrะl، ، ~•ςɳαเ•~ و 6 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  19. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    و گاهی دیگر نمی کشید..
    و گاهی تمام صبر و قوی بودنتان یکهو میشکند..!
    و آنوقت است ک دردی لعنتی تر از همیشه از قلبتان, از گلویتان شروع میشود و مثل زهری کشنده تمام بدنتان را می گیرد.... و حالا میفهمم وقتی میگویند با تمام وجود درد داشتن ,یعنی چه..؟!
    و گاهی زندگی دیگر برایمان تمام میشود...!!
    و گاهی دیگران نمیتوانی منتظر بنشینی تا زندگی خودش بگذرد و تمام شود...
    و عجیب دلم میخواهد تبر بردارم و بزنم ب ریشه این زندگی لعنتی تا هر چه زودتر تمام شود...
    و گاهی چقدر دلم میخواهد الان کنارم بودی...
    اصلا کنارم ن، فقط بودی، بودی تا من مثل آن روزهای دور ب تو زنگ میزدم!
    و آنوقت تو گوش میکردی و من تمام درد هایم خالی میکردم برایت...
    کاش بودی لعنتی جانم.. کاش...!!
    تمام وجودم دارد متلاشی, میشود..
    من دلم حرف زدن میخواهد...
    برخلاف تمام قوی بودن هایم, تمام تنهایی از پس همه چیز بر آمدن هایم, تمام لبخند زدن هایم,
    من این بار فقط دلم میخواهد مثل تمام دختران دیگر ضعیف باشم, من این بار دلم میخواهد هوار بزنم از دردی ک پایش را روی گلویم گذاشته و دارد خفه ام میکند...
    ته این چند روز لعنتی و سخت رسید ب امروز...
    امروزی ک دیگر... !
    آخ ک چقدر بعضی چیزها فرای تصور آدم ها درد دارند..!!
    به خدا من دیگر نمیکشم...
    من هم دلم آرامش میخواهد..
    چقدر دلم میخواهد همه چیز راتمام کنم... کاش خدا برایش این همه گناه ننوشته بود.. کاش میشد خودت تمام کنی زندگی را.. کاش..!!

    آهای خدای من!
    میبینی حالم را،
    میبینی و داری هی کش میدهی این حال خراب را،
    میبینی و داری درد روی دردهایم میگذاری،

    ..اصلا من راهم میبینی؟!
    من حالم بد است لعنتی... خیلی بد..!






    " فاطمه "
    (
    متولد درد..! )
     
    Rะaะiะnะ Gะiะrะl، گمشده، Sig و 6 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  20. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,238
    تشکر شده:
    43,217
    امتیاز دستاورد:
    113
    .

    .

    .

    ..و میگویند بگویید, خب بدرک!
    +مثلا شما دیروز و دیشب نابود شدید..
    -میگویند خب بدرک..!
    + اصلا مهم نیس آنقدر گریه کنی با صدای بلند تا از حال بروی.
    - میگویند بگو خب بدرک!
    + بعدش ک بیدار شدی منگ باشی, تا بیادآوری همه چیز را...
    - بدرک..
    + یا مثلا توی قلب و مغزتان, یک سیاه چاله تاریک در آمده آن همه ب چ عظمتی..
    - مگر مهم است قلب و مغز, خب بدرک..!
    + امشب را بازهم باید تنهایی سر کنم, آن هم باآن طوفان دیروز و فکرهای, وحشتناک بعدش!
    - مهم نیس, خب بدرک.!
    + اینبار را دیگر حتی خودم هم دلم نمیخواهد بلند شوم و ادامه دهم....
    - بازهم بدرک,
    + انگار زیر بهمن گیر کرده ام... وحشتناک سرد است.
    - خب بدرک!!
    + دیروز مهمترین دارایی زندگی ام هم له شد ها... بازهم مهم نیس..؟!
    - خب بدرک..!!!




    " فاطمه "
    (
    بعد از تمام له شدن هایم, بدرک!! )
     
    Rะaะiะnะ Gะiะrะl، ندا4444، MIss.Narges و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.