1. در صورتی که برای اولین بار از این سایت بازدید میکنید, لازم است تا راهنمای سایت را مطالعه فرمایید. در صورتی که هنوز عضو نشده اید برای ارسال مطالب , دانلود فایل ها و ...عضو شده و در سایت ثبت نام کنید.با کلیک بر روی ثبت نام در مدت کوتاهی عضو سایت شده و از مطالب و امکانات سایت بهره مند شوید.
  2. هر گونه بحث سیاسی و خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران ممنوع می باشد و به شدت برخورد می شود.
  3. در صورت شکایت از مدیران و ناظران انجمن با کاربر farbod در ارتباط باشید.

شاید این آخرین بار است ... !

شروع موضوع توسط دلبسته ی خدا ‏29/7/16 در انجمن داستان و حکایت

  1. دلبسته ی خدا

    دلبسته ی خدا کاربر خودمونی

    تاریخ عضویت:
    ‏2/5/16
    ارسال ها:
    1,451
    تشکر شده:
    5,029
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    مرد
    بسم الله الرحمن الرحیم ...

    بنام خداوند بخشنده ی مهربان ...

    -----------------------------------------------------------------------------------

    قرض از مزاحمت این که یک سال پیش ، یه داستان کوتاه برای یکی از مجله ها فرستادم و چاپ شد .
    خودم مطلعم که خام و نپخته ست امّا به خاطر هدفی که از نوشتنش داشتم ، تصمیم گرفتم این جا هم بذارمش ...
    از انتقاد / پیشنهاد / نظر هاتون ( علی الخصوص انتقاد هاتون ) بسیار استقبال می کنم ...
    انشاالله که همیشه ی همیشه ی همیشه سلامت و دلشاد باشید ...
    در پناه حق متعال ...

    ---------------------------------------------------------------------------------

    روزی پسری جوان پس از وارد شدن به اتاقش ، با برگه های به هم ریخته یکی از مجلاتی که آرشيو کرده بود ، مواجه شد . با عصبانيت برگه ها را در دست گرفت و پس از بيرون آمدن از اتاقش ، در حالی که آنها را به مادرش نشان می داد ، با چهره ای خشمگين پرسيد :
    _ اينا چيه ؟!
    پيرزن با ناراحتی گفت :
    _ متاسفم که ناراحتت کردم پسرم . برای يه کار مهم به جلد اون مجله نياز داشتم ...
    پسر جوان با قدی که از مادرش بلندتر شده بود ، روبروی او ايستاد و فرياد کشید :
    _ هيچ کدوم از کارای تو مهم نيستن ... مگه به جز خرابکاری کار ديگه ای هم می کنی ؟ ...
    پيرزن بغض کرد و به پسر خيره شد . پسر جوان مجله را روی زمين انداخت و با گام هايی تند به اتاقش رفت و در را محکم بست و چند ساعت خوابيد . پس از بيدار شدن از خواب ، چشمش به ميز اتاقش و بسته ای کوچک و نامه ای با دست خط مادرش در کنار آن افتاد که در آن نوشته شده بود :
    « پسر عزیزم ، سلام . راستش پولی که داشتم ، اونقدر نبود که بتونم برای هديه فارغ التحصيلی ات کاغذ کادو بخرم و مجبور شدم از جلد مجله مورد علاقه ات که طرح زيبايی داشت برای اين کار استفاده کنم . ازت معذرت می خوام ... »

    مادرت

    با خواندن نامه ، اشک در چشمان پسر جوان حلقه زد . اشک هايش را پاک کرد و در حالی که نامه را در دست داشت ، از اتاق بیرون آمد که ناگهان میخکوب شد :
    مادرش وسط پذيرايي خانه افتاده بود و نفس نمي کشيد . پسر جوان يادش آمد که از شدت خشم از ياد برده قرص هایی را که برای بیماری قلب مادر مبتلا به فراموشی اش خریده بود ، به او بدهد ...
    ----------------------------------------------------------------------
    مراقب رفتار و گفتارمان باشيم ... شايد اين آخرين باری است که اجازه ی ملاقات با همديگر را داريم !

     
    آخرین ویرایش: ‏29/7/16
    آرامش، βℓµ€ ǥɨяℓ، Yaas و 13 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. ندا4444

    ندا4444 مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏25/5/16
    ارسال ها:
    5,477
    تشکر شده:
    24,767
    امتیاز دستاورد:
    113
    :(:(
    خیلی قشنگ بود .......
     
    Sig، Goll Banoo، _.Fateme._ و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  3. ریحانه بانو

    ریحانه بانو کاربر تازه وارد

    تاریخ عضویت:
    ‏11/1/16
    ارسال ها:
    115
    تشکر شده:
    382
    امتیاز دستاورد:
    63
    عالی بودواقعا استعداد خوبی برای نوشتن دارید تبریک میگم❤❤❤❤❤❤❤
     
    Goll Banoo، _.Fateme._، دلبسته ی خدا و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  4. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,243
    تشکر شده:
    43,223
    امتیاز دستاورد:
    113
    ازاین قبیل داستان ها خیلی خوندیم ولی کاش ب معنیش هم دقت کنیم....
    خودمو میگم....
    موقع عصبانیت دیگ اختیار دست خودم نیس...بعدش پشیمون میشم از حرفام....ولی....
    واینک...
    داستان خوبیه...
    شاید بشه متفاوت ترم نوشت.....تا از اون حالت کلیشه ایش دربیاد.....
    البت فکرو تمرکز میخواد.....:)
     
    zahra.del، Sig، Goll Banoo و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. دلبسته ی خدا

    دلبسته ی خدا کاربر خودمونی

    تاریخ عضویت:
    ‏2/5/16
    ارسال ها:
    1,451
    تشکر شده:
    5,029
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    مرد
    :thumbsup::thumbsup::thumbsup:
     
    آرامش، sh-90، Goll Banoo و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. مرد عاشق

    مرد عاشق کاربر تازه وارد

    تاریخ عضویت:
    ‏18/7/16
    ارسال ها:
    459
    تشکر شده:
    2,014
    امتیاز دستاورد:
    93
    جنسیت:
    مرد
    :thumbsup::thumbsup::thumbsup:
     
    آرامش، sh-90، Goll Banoo و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. Ho3ein.R

    Ho3ein.R کاربر خودمونی

    تاریخ عضویت:
    ‏18/3/16
    ارسال ها:
    1,969
    تشکر شده:
    4,849
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    مرد
    یا خدااااا.چرا اینقد منفی.گفتم حالا آشتی میکنن.
    ولی قشنگ بود.
     
    zahra.del و مرد عاشق از این پست تشکر کرده اند.
  8. Hot boy

    Hot boy کاربر تازه وارد

    تاریخ عضویت:
    ‏14/7/16
    ارسال ها:
    41
    تشکر شده:
    90
    امتیاز دستاورد:
    18
    جنسیت:
    مرد
    قشنگ و آموزنده.
    مرسی.
     
    مرد عاشق از این پست تشکر کرده است.
  9. sh-90

    sh-90 کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/3/16
    ارسال ها:
    3,369
    تشکر شده:
    6,752
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    خیلی آموزنده و زیبا بود٬ ممنون.

    واقعا تو دنیا هیچی با ارزش تر از پدر و مادر وجود نداره ... انشاالله طوری باهاشون رفتار کنیم که ازمون راضی باشن! .. چون خیر دنیا و آخرت ما تو همینه!

    با آرزوی موفقیت روز افزون برای شما :)
     
    مرد عاشق و Sig از این پست تشکر کرده اند.
  10. Sig

    Sig کاربر خودمونی

    تاریخ عضویت:
    ‏1/1/15
    ارسال ها:
    1,347
    تشکر شده:
    6,316
    امتیاز دستاورد:
    113
    انگار با گفتن این کلمات که پررنگ کردم سعی شده قضیه جمع بشه یجورایی آخر داستان و آوردن دلیل و برهان برای اتفاقی که افتاده راحت تر بشه و اینکه فراموشی مادره اول داستان گفته نشد و یک دفعه آخر داستان خیلی هول هولکی برای دلیل مرگش گفته شد ! که فراموشی مادره یجوری نمایش داده شده که مادره خودش حافظه این رو نداره که قرص هاشو بخوره و اینکه از فرزندش طلب کنه که قرص هایی که واسش خریده رو بهش بده و اینکه از طرفی هم مادر اطلاع کامل از فارغ التحصیلی فرزندش و تاریخش و گرفتن هدیه داره

    یکمی خیلی کوچیک ضد و نقیض بود ولی گرم و غرق کلماتش بشی از اون ضد و نقیض بودن در میاد و مفهوم کلی خوب و آموزنده ای داشت و قبلا هم بعضی شعر ها و مطالبی ک توی سایت پاپ موزیک میزاشتین میخوندم و عالی بود ... این چیزایی هم ک گفتم از دید یه خواننده مبتدی و ظاهر بین بود و اگر اشتباه هم کردم ببخشید
     
    dead، sh-90، zahra.del و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  11. مرد عاشق

    مرد عاشق کاربر تازه وارد

    تاریخ عضویت:
    ‏18/7/16
    ارسال ها:
    459
    تشکر شده:
    2,014
    امتیاز دستاورد:
    93
    جنسیت:
    مرد
    حرفتون کاملاََ درسته ، کاملاََ ... اما باید بگم به عمد این کارو کردم ...
    منظورم این بود که اون مادر با وجود فراموشیش بازم این اتفاق مهم زندگی بچه ش تو ذهنش مونده ...
    می دونم خیلیییییییییییییییییییییییی اغراق شده ست ولی خب دیگه خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
     
    ندا4444، Sig و sh-90 از این ارسال تشکر کرده اند.
بارگذاری...