1. در صورتی که برای اولین بار از این سایت بازدید میکنید, لازم است تا راهنمای سایت را مطالعه فرمایید. در صورتی که هنوز عضو نشده اید برای ارسال مطالب , دانلود فایل ها و ...عضو شده و در سایت ثبت نام کنید.با کلیک بر روی ثبت نام در مدت کوتاهی عضو سایت شده و از مطالب و امکانات سایت بهره مند شوید.
  2. هر گونه بحث سیاسی و خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران ممنوع می باشد و به شدت برخورد می شود.
  3. در صورت شکایت از مدیران و ناظران انجمن با کاربر farbod در ارتباط باشید.

سونیا نوشته

شروع موضوع توسط ŜǾหΪส ‏17/10/16 در انجمن مطالب جالب و خواندنی

  1. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    دو سال و هفت ماه دیوانه وار یک نفر دوست داشتم
    آنقدر دوست داشتم که جرات نمیکردم بگویم
    آنقدر نگفتم که در یک بعد از ظهر پاییزی، از آن بعد از ظهرهای جمعه که انگار آسمان فرهاد گوش داده است، خواهرم بعد از کلی مِنو مِن کردن گفت فلانی نامزد کرد
    کمی خیره ماندم و چیزی نگفتم
    انگار این خفه ماندن بخشی از تقدیرم بود
    شاید هم بزرگ شده بودم و باید با هر چیزی منطقی برخورد میکردم. خب اگر من را میخواست حتما میماند و دلش برای دیگری نمیرفت!
    خلاصه منطقی برخورد کردم و تنها تعدادی تارِ موی سفید در این چند ساعت برایم باقی ماند!
    غروب بود و قلیانی چاق کردم و به همراه آهنگی از فریدون فروغی، کنار حوض نشستم
    اهالی خانه فهمیده بودند چه بلایی سرم آمده اما هیچ کدام به رویم نمی آورند
    تا اینکه پدربزرگ آمد و کنارم نشست،
    چند کام از قلیان گرفت
    حالا باید نصیحتم میکرد اما اینبار لحنش میلرزید!
    چشم دوخت به زغال قلیان و بی مقدمه گفت:
    سرباز سنندج بودم و دیر به دیر مرخصی میدادن تا اینکه یه روز مادرم با هزار بدبختی واسه دیدنم اومد پادگان،
    فرمانده وقتی حال مادرم رو دید دو هفته مرخصی داد.
    خلاصه با کلی خوشحالی اومدیم سر جاده و سوار مینی بوس شدیم.
    دو تا صندلی از من جلوتر یه دخترِ کُرد نشسته بود که چشمای سیاه و کشیده اش قلبم رو چلوند،
    نگاهم که میکرد وا میرفتم
    نامرد انگار آرامش رو به چهره ش آرایش کرده بودن و موهاشو هزارتا زنِ زیبا با ظرافت بافته بودن، هر بادی که میوزید و شالش تکون میخورد دست و تن و دلم میلرزید
    اصلن یه حالی بودم.
    یه ساعتی از مسیر گذشته بود که با خودم عهد کردم وقتی رسیدیم به مادرم بگم حتما با مادرش حرف بزنه،
    داشتم نقشه میکشیدم که چی بگم و چه کنم که مینی بوس کنار جاده ایستاد و اون دخترِ کُرد با مادرش پیاده شد و رفت.
    همه چیز تو چند لحظه اتفاق افتاد و من فقط ماتم برده بود. نمیدونستم باید چه غلطی بکنم، تا از شُک در بیام کلی دور شده بودیم،
    خلاصه رفت و ما هم اومدیم
    اما چه اومدنی؟ کل حسم توی مینی بوس جا مونده بود
    مثلا دو هفته مرخصی بودم، همه فکر میکردن خدمت آدمم کرده و سربه زیر و آروم شدم، بعضیام میگفتن معتاد شده اما هیچ کس نفهمید جونم رو واسه همیشه توی نگاه یک دختر کُرد جا گذاشتم
    .
    .
    پدر بزرگ گفت و رفت و حالا مفهوم لباس و شال کُردیِ مادر بزرگ و نام کُردیِ عمه و هزار رد پای دیگر برایم روشن شده بود
    پدر بزرگ گفت و رفت
    و من تا صبح
    به نامت
    به رنگ شال گردن ات
    به لباس هایی که میپوشیدی فکر میکردم
    که قرار است یک عمر
    برایم باقی بماند
     
  2. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    دروغ میگویند عصرجمعه دلگیراست
    من از همان دم صبح دلتنگ میشوم
    هوا گرگ و میش میشود
    تنهایی کوران میکند
    صدای سکوت از همه جا می آید
    جمعه ها نباید تنها بود
    باید تو باشی
    تا خون جای باران چکه نکند
     
  3. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    ◀کاش "خواب"بودی ؛
    هوایت با استکان چای،
    بوی گل،
    یا چند قطره آب،
    از چشم می پرید...
     
    Aftbgard∞n از این پست تشکر کرده است.
  4. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    ماموری از جانب توست
    که تمام جهانم را
    دستبند میزند
    و رویایم را
    در سلولی سردو تاریک
    زندانی میکند و ..
     
    Aftbgard∞n از این پست تشکر کرده است.
  5. Aftbgard∞n

    Aftbgard∞n کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏18/5/17
    ارسال ها:
    10,968
    تشکر شده:
    24,640
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    عابیاری عه گیاهان عه دریایی
    ...............:unsure::unsure:
     
    *ოձհรձ* از این پست تشکر کرده است.
  6. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    ما انسان ها گاهی دیر قدر همدیگر را
    میدانیم..!وقتی یک نفر را از دست
    میدهیم تازه یادش میکنیم،خوبیهایش
    از جلوی چشمانمان میگذرد،مینشینیم
    خاطراتی که با او رقم خورده را مرور
    میکنیم،غصه میخوریم،بغض میکنیم و
    با خود میگوییم کاش بودی، کاش به
    همین راحتی از دست نمیدادمت.خلاصه
    کنم رفیق اگر خواستی به کسی بی مهری
    کنی،یک لحظه با خودت به نبودنش فکر
    کن،به نبودنش برای همیشه.....
     
  7. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    آدم ها تاریخ مصرف دار شده اند!
    بعد از مدتی تلخ میشوند!
    هنگام انتخابشان خوب دقت کن...
    انقضای بعضی ها خیلی کم است و نباید سمتشان رفت.
    اما امان از آن هایی که تاریخشان تقلبی ست...!
    گولشان را نباید خورد که بد مسمومیَتی به دنبال دارد...!
    می آیند و حرف میزنند ....حرف میزنند و فقط حرف میزنند!
    خب آدم است دیگر
    برای حرف ها رویا می سازد...
    با حرف ها زندگی میکند
    یک دوستت دارم میشنود و هزار بار با خودش تکرار میکند
    چرا که باور کرده است
    اما پایِ عمل کردن به حرف که میرسد رنگ عوض میکنند...
    بهانه گیری هایشان شروع میشود
    سکوت ها
    تلخ شدن ها
    حالا تو میمانی با آدمی که انگار نمی شناسی اش
    با آدمی که از تو فاصله میگیرد
    با عشقی که بلاتکلیف شده!
    حالَت از این تغییرِ رفتار به هم میخورد
    و دیگر توانِ تحمل کردنِ نبودن اش در حالی که هست را نداری...
    قلبت را میانِ دستانت میگیری
    رویاهایت را سَر میبُری
    و ترجیح میدهی نباشد
    تا اینکه باشد و انگار نیست!
    .
    رفتنِ کسی که به بودن اش عادت کرده ای سخت است!
    سخت که چه عرض کنم....رفتن اش اصلا در مخیله ات نمیگنجد و همیشه با خودت فکر میکردی اگر نباشد میمیرم!
    اما خب دیگر نمیتوانی تغییر حالتش را
    تحمل کنی
    .
    او تو را به تَب گرفته است
    که به مرگ راضی شده ای!
     
  8. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    هنگامی که از رسیدن به تو ناامید شدم
    خودم را زدم به فراموشی
    اما کجای این فراموشی به فراموشی می ماند؟ وقتی هر روز به وقت تنهایی ام سراغی از خاطراتت میگیرم
    لب پنجره می ایستم
    خیره به نقطه ای نامعلوم
    میبینمت که میخندیدی که میرقصیدی که در آغوشم آرام میشدی
    فرق زیادی ست جانم
    فرق زیادی ست بین کسی که فراموش میکند با کسی که خودش را به فراموشی میزند...!
     
  9. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    میتونی بیای پیشم؟
    +اره حتما میام یه سر...
    _چقدر میتونی بمونی؟
    + یه ساعت خوبه؟
    _بیشتر
    +دو ساعت؟
    _ بیشتر
    +چند ساعت خب؟
    _زیاد
    +میخوایم بریم سفر نکنه؟
    _یجور سفر شاید باشه
    +چند روز؟
    _بیشتر از چند روز
    +نکنه سفر دور دنیاست؟!!
    _بازم بیشتر!
    _خب بگو چه مدت آخه؟!
    +مثلن واسه یه عمر...
     
  10. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    امروز صبح در شهر یک عدد صندلیِ سیاه تنها در پیاده رو قدم میزد !
    جدول های کنار خیابان با درخت ها گل یا پوچ بازی میکردند !
    کبوتر ها بالای پشت بام ها نشسته بودند و سیگار میکشیدند !
    گربه های ولگرد شهر، برای تماشای فیلم در مقابل سینماها صف کشیده بودند!
    نانوایی ها دیش ماهواره میفروختند و در تنورشان رسیور پخت میکردند!
    من هم تو را فراموش کردم!!!
    اینگونه نگاه نکن ...
    باشه قبول!
    مادرم راست میگفت
    من از همان کودکی دروغگوی خوبی نبودم!
    اصلا نیازی نیست مثل پی نو کیو دماغم دراز شود!
    این بند آخر کافی ست تا دروغ هایم لو برود....!
    شاید همه ی آن حرف ها باور کردنی باشند
    اما همه میدانند
    فراموش کردن تو، دروغِ شاخدار بزرگ من است!
    ____
     
  11. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    عادت کرده بود قبل از خواب برایش شعر بخوانم
    یکجوری عادت کرده بود که تا نمیخواندم خوابش نمیبرد
    یادم هست یک شب داشتم از مسافرت بر میگشتم که تلفن همراهم خاموش شد و یک مسیر طولانی هیچ گونه دسترسی به تلفن نداشتم.
    خلاصه پنج صبح بود که رسیدم خانه و تا گوشی را روشن کردم....
    دیدم هر پنج دقیقه یک بار پیام داده که:
    "من خوابم نمیبره، شعر لدفا"
    آخرین پیامش هم برای دو دقیقه پیش بود...
    اشکم بی اختیار روی گونه لم داد...
    دلم میخواست آن لحظه بغلش کنم ..
    آن چنان که کل شهر توان جدا کردنمان را نداشته باشند... .
    .
    .
    عزیزم نمیدانم باز هم بیدار میمانی یا نه!
    نمیدانم باز هم بی خواب میشوی یا نه!
    فقط راستش را اگر بخواهی
    کلی شعر روی دستم باد کرده...
    کلی شعر که برای اپراتور میخوانم وقتی میگوید مشترک مورد نظرت خاموش است
    کلی شعر که این بار من را بی خواب کرده اند...
    کلی شعر که نمیدانم بدون گوش کردنشان
    چگونه میخوابی؟! چیزهایی هست که نمی دانی/
     
  12. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    خدارا چه دیدی!
    شاید هم یک روز ادبیات جهان بمن مدیون شد!
    چراکه این روند همیشگی و کسالت بار مردهای همیشه عاشق را شکستم!
    مردهای عاشق کوه شکن که همیشه اسیر خال هندو بودند و تاب گیسو...
    شاعرهای همیشه مرد.معشوق های همیشه زن!
    خب،کمی خسته کننده است که مردم همیشه لیلی بخوانند و شیرین...
    و از آن چین پیراهن و عشوه ها و غمزه ها قصیده و غزل بشنوند....
    مرد من! اینجا،زنی است که در آستانه ی ۲۰ سالگی،میتواند چه مثنوی ها بسراید در وصف آن لبخند کج مردانه ات.... و هزار هزار بیت بر تن کاغذ بنشاند برای عسلی چشم هایت و بازوانت که تمام جهان میانشان خلاصه شده...
    خدارا چه دیدی.شاید هم یک روز،ادبیات جهان به من و دلبری های مردانه ی تو مدیون شد!
     
  13. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    اگر مدعی هستید که دوستش دارید
    ‎نمیخواهد کار خارق العاده ای بکنید
    ‎در دنیای شلوغ امروز
    ‎که هیچ کس حوصله ی هیچ کس را ندارد
    ‎گوش شنوای حرف هایش باشید
    ‎آدم گاهی دلش میخواهد
    ‎بدون اینکه خودش را سانسور کند
    ‎بی پروا حرف بزند
    ‎برای کسی که قضاوت کردن بلد نیست
     
  14. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    چشمانِ خیس ات را میبوسم نازنین
    دلواپسِ آینده نباش
    این شب ها میگذرد
    و میرسد روزی که در آغوش هم
    از سَرِ شوق
    گریه سر میدهیم...
     
  15. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    حالا هی از این سو غلت بخور به آنسو!
    حالا هی فکر و خیال کن!
    با غصه خوردن و دلشوره گرفتن هیچ چیز درست نمیشود رفیق!
    باور کن فلسفه ی دنیا، قصه ی همان درویشی ست که وقتی از او خواستند زندگی را معنا کند، خورجینش را زیر سر گذاشت و خوابید و دیگر بیدار نشد!
    نمان در گذشته
    خاطرات را رها کن
    جلو جلو هم ندو که از نفس می اُفتی...
    حال را دریاب تا حالت خوب باشد!
    چایت را دم کن...صدای موسیقی را کمی بلند...بایست مقابل پنجره...عمیق نفس بکش و فکر کن به هیچ چیز!
    به هیچ چیز فکر کن...
    انقدر سخت نگیر رفیق
    انقدر سخت نگیر!
     
  16. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    نه اینکه بد بودن را بلد نباشم
    نه اینکه چگونه با سیاست رفتار کردن را ندانم
    همه را خوب بلدم
    خوب میفهمم
    اما اذیت میشوم در معاشرت با اطرافیانم موذیانه رفتار کنم
    خیلی پیش آمده از لحن دوستانم فهمیده ام که میخواهند مرا خر کنند!
    آری به همین سادگی...
    سواری بگیرند
    گاهی انقدر خوب خودم را میزنم به آن راه که خودشان هم از خودشان خجالت میکشند!
    حس ترحم به ایشان دست میدهد.
    اول پیش آن ها خودم را به آن راه میزنم
    بعد پیش خودم!
    خیلی سخت است وقتی کسی را باور کرده ای
    و نام دوست را به اون نسبت داده ای
    مثل ابزار با تو رفتار کند
    یا وقتی پای منفعت اش میان آمد همه چیز را یادش برود
    من اینگونه ام که یکبار پیش دوستم و یکبار پیش خودم، خودم را به خریت میزنم!
    نمیخواهم باور کنم، نمیتوانم!
    روحم ضربه میخورد
    هیچوقت هم در این سال ها درست نشدم
    نمیدانم شاید این درست شدن، غلط شدن باشد! نمیدانم
    اما بدبختی اینجاست تا با کسی دوست میشوم که خصوصیات رفتاری خوبی دارد، بلافاصله پیش بقیه از خوبی هایش میگویم و از او تعریف میکنم
    با آب و تاب هم تعریف میکنم
    اما همیشه یک ترسی گوشه ی ذهنم هست که نکند باز هم تصوراتم نسبت به دوست خراب شود
    نکند بی آبرو شوم پیش باور خودم!
    در تمام این سال ها این اتفاق تکرار شده
    اما نمیخواهم قبول کنم
    نمیخواهم قبول کنم که مشکل از من است
    مشکل منم که سنم زیاد شده، بزرگ شده ام اما
    باورم کودک مانده است... " در ادامه ی حرف هایم با دیوار "
     
  17. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    .
    من درسم را خوب خوانده بودم! آماده برای کنکوری موفق. همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت! از روی برنامه قبلی با تست ادبیات شروع کردم؛ که ای کاش این کار را نمی‌کردم!
    سوال اول آرایه‌ی ادبی بود. شعری از هوشنگ ابتهاج
    "بسترم … صدف خالی یک تنهاییست
    و تو چون مروارید
    گردن آویز کسان دگری …"
    و نتیجه‌ی این شعر، کنکوری با رتبه افتضاح بود … و من، سر جلسه کنکور تمام داستانهای خفته در این شعر را به چشم دیدم! دیدم که اینگونه پریشان شدم …
    همه سرگرم تست زدن
    و پسرکی سرگردان در خیابان
    نمی‌دانستم هوشنگ ابتهاج را نبخشم یا مشاور را که گفت با ادبیات شروع کن حتما ۱۰۰ میزنی
    هیچ‌کدام فکر اینجا را نکرده‌بودیم که قرار است طراح سوال با یک شعر نیم خطی، گذشته را گره بزند به آینده!
    فدای سرت …
    دانشگاه آزاد زیاد هم بد نیست!
     
  18. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    من زانوی غم بغل نمی گیرم!
    من تمام بغضم را بر میدارم ...
    میان میدان می ایستم ؛
    و‌می رقصم و‌می رقصم و می رقصم
    آنقدر می چرخم و می رقصم !
    تا مست شوم ...
    تلو تلو کنان در شهر به راه بی افتم
    و از هر صورت مهربانی میپرسم:
    شما او را ندیدید؟
    او اینجا بود ؛
    همین جا ؛ همه جا !
    بگذار مردم خیال کنند من به مثال خودشان مست گشته ام ؛
    بگذار میان خودمان بماند !
    که خیال تو چنان در من انقلابی به راه می اندازد ...
    که من با یک رقص که هیچ؛ با یک لیوان آب هم مست می شوم!
    من زانوی غم بغل نمیگیرم هیچگاه
    من دست تو را میگیرم ...
    و آنقدر روی جدول های خیابان
    لی لی بازی می کنم ...
    تا تو !
    از واقعیت بیایی ...
    دستم را بگیری ،
    و بگویی:
    بازی بس است!
    من امده ام ؛
    باید به خانه کوچک خوشبختیمان برویم !...
     
  19. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    • می پرسند :خوبی؟
      آخر یک نفر هم نیست بگويد ...
      صحبت یک روز و دو روز که نیست
      تو مدت هاست بغض گلوی منی ...
      خیلی وقت ست،
      شب ها تا صبح تو ...تو ...تو ...تو را
      می شمارم ...
      خوبش هم اینجاست ،
      همه ستاره می شمارند که خوابشان ببرد، من تو را میشمارم و تا صبح بیدار ...
      شاید که تو مرا ببری ...
      تو که میدانی ،
      بحث یک نخ و دو نخ که نیست ...
      من بیش از اینها از دست تو می کشم ،میکشم و به تو فکر می کنم،
      به تو فکر می کنم و صفحه ی سیاه حوادث دلم را می خوانم ... و چقدر خبر ... و چقدر دود ...
      اینجا بدون تو هوا آلوده است...
      آخر صحبت یک قطره و دو قطره
      هم نیست ...
      خانه خراب شدیم از اشک ،
      تازه خوبست مرد ها گریه نمی کنند
      و الا که ...
      بگذریم ...
      هر کس برای خود یک پری دارد
      پری چشم من دریایی ست انگار ... چه می گویند اینها؟
      صحبت یک فنجان و دو فنجان که نیست
      یک مزرعه چای خسته ام ...
      یک جهان بغل، دلتنگم
      و یک تهرااان ،دلم گرفته ...
      بی طاقتم ...
      اما ...
      اما از تو چه پنهان،
      وقتی از جانم حرف می زنم ...
      دقیقا صحبت یک جان ست ،
      یک جان ...
      پس وقتی می گویم ... از نبودنت می میرم یعنی دقیقا
      از نبودنت می ميرم !...
     
  20. ŜǾหΪส

    ŜǾหΪส کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/2/16
    ارسال ها:
    6,102
    تشکر شده:
    13,057
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    شمافکرکن همه کاره هیچ کاره
    محل سکونت:
    بابل
    دوست داشتن ...
    را باید دید از چه نوع دوست داشتنی است!
    آیا مانند شیر است که آهو دوست دارد وگربه که موش دوست دارد!
    باید دید وقتی کسی میگوید
    دوستت دارم آیا معنی اش اینست که میخواهد ما را خرج خودش کند
    و ما را بخورد و ما را به مصرف خودش برساند ...
    یا دوستت دارم به این معنی است
    که تو دوست من هستی و
    خاطرت پیش من عزیز است و اگر کاری داشتی برایت انجام میدهم ... اگر بیمارشدی تا صبح برای تو بیدار میمانم...!
     
بارگذاری...