1. در صورتی که برای اولین بار از این سایت بازدید میکنید, لازم است تا راهنمای سایت را مطالعه فرمایید. در صورتی که هنوز عضو نشده اید برای ارسال مطالب , دانلود فایل ها و ...عضو شده و در سایت ثبت نام کنید.با کلیک بر روی ثبت نام در مدت کوتاهی عضو سایت شده و از مطالب و امکانات سایت بهره مند شوید.
  2. هر گونه بحث سیاسی و خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران ممنوع می باشد و به شدت برخورد می شود.
  3. در صورت شکایت از مدیران و ناظران انجمن با کاربر farbod در ارتباط باشید.

داستان های والیبالی (طنز)

شروع موضوع توسط βℓµ€ ǥɨяℓ ‏15/6/15 در انجمن مطالب طنز و خنده دار

  1. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    به نام ایزد منان
    سلام
    یه پیج توی اینستاگرام پیداکردم که خودش داستانهای کوتاه درمورد والیبالیستا مینویسه و میذاره .
    این تاپیک رو زدم برای کسایی که اینستا ندارن .
    داستان ها جنبه ی طنز دارن ولی خب دلیل اینکه توی همون تاپیک طنز نمیذارمشون اینه که داستان هارو قسمت قسمت میکنه و میذاره ...
    ماشالا ماهم که تو همه تاپیک ها درمورد همه چیز حرف میزنیم به غیر موضوع ...
    اینه که بین داستانها فاصله میوفتاد و پیداکردن قسمت قبلش سخت بود .
    به نام خدا و با اجازه ادمین تاپیک رو باز میکنیم. لطفا اینجا صحبت نکنید . راجع به داستان ها هم توی تاپیک چت روم نظر بدید.
    باتشکر هانا..
    پ . ن : چه مودب ... چه شیک ... چقدر حرف زدم[​IMG]

    برای داستان ها اسمش رو مینویسم و شماره میزنم که تو تاپیک گپ بچه ها ی گروه با اون نشونی حرف بزنین
    و اما نکته این تایپک:
    *از ارسال هرگونه اسپم خود داری کنید! در غیر اینصورت پست شما حذف خواهد شد(شامل ممنون،عالی بود، دستت ولرم و انواع استیکر ها)
    *هر کاربر میتونه یک داستان به همین سبک بنویسه و بذاره! (لطفا موضوعش تکراری نباشه!)
    *لطفا تمامی داستان های خود را که در این چهار چوب قرار دارند در همین تایپک قرار داده و تایپک جداگانه درست نکنید!
    *در هر پست فقط یک قسمت از یک داستان قرار داده میشود.
    *حد اقل مقدار داستان 7 خط باشد!

    *سایز نوشته ها حد اکثر 3 باشد!
    *هر کاربر در روز حد اکثر سه پست در این تایپک قرار دهد!

    *عنوان داستان را با رنگ قرمز

    با تشکر از همه عزیزان...
    شروع میکنیم اغاز به کار این تایپک رو...
     
    reyhan24، ساوینا، bitaa و 5 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    دعوای سید و فرها شماره 1
    سيد:يکى ديگه تولدشه.ما بايد زحمت بکشيم...اه
    شهرام:چى دارى دوباره غر غر ميکنى؟نکنه عاشق شدى بهش گفتى کردت تو ديوار
    سيد:اصلا...من و عشق؟اه چيه بابا!
    شهرام:ديدم وقتى فرهاد سرما خورده برد كى مثه پروانه دورش بود
    سيد:چى ميگى شهرام؟من؟
    امير:په نه په لابد من؟
    سيد:هيس!بسه ديگه نشنوم ... ميرزا:بچه ها خيلى خودتونو ناراحت نکنين
    ديشب باهم قهر کردن
    کواچ:سيد؟قهرى؟
    فرررررهااااااد بيا اينجا ببينم
    چرا باهم قهرين؟
    فرهاد:اقا اجازه؟ديشب رفتيم شهربازى
    گفتم برام يه عروسک ببر
    ولى برام هيچى نبرد
    منم قهر کردم
    کواچ:سيد راس ميگه؟
    سيد :نننننه فرهاد چرا دروغ ميگى من که براش يه جا سوييچى بردم با ماسک مو
    امير:بگو چرا امروز اينقدر موهاش خوب شده
    ماسک مو سيدى زده
    کواچ:حالا سريع روى همو ببوسين آشتى کنين
    سعيد:تورو خدا آشتى کنين من حال و حوصله باد کردن و قهر کردنتونو ندارم
    فرهاد:سيد آشتى؟
    سيد:آشتى
    امير:سيد منم ماسک مو ميخوام
    بقيه:||||||||
     
    reyhan24، ساوینا، bitaa و 6 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  3. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    سرماخوردگی فرهاد
    در پى سرما خودگى فرهاد(ق)⇩⇩⇩

    سيد:فرهاد...فرهاد جونم عزيزم...من بدون تو نميتونم تمرين کنم
    فرهاد(ق):منم نميتونم بدون خودم تمرين کنم
    سيد:| حالا ميشه زود خوب شى؟
    فرهاد(ق):نه خيلى اذيتم کردى...تازه کفشايى هم که تازه برات خريده بودم گم کردى
    سيد:ببخش ديگه...گم شدن
    فرهاد(ق):بايد فک کنم
    سيد:ديگه پرو نشو
    يهو ميرزاجانپور مياد با يه دسته گل
    ميرزا:فرهاد...فرررررهاد هيچى نگو جوابمو بده...تو به من خيانت کردى؟فرهاد هيچى نگو فقط جوابمو بده!نميخوام...بيا اين دسته گلم ماله خودت...اين گل هاش گرونه حواست باشه خراب نشن...اگه هم خوشت نيومد ميتونى برى عوضشون کنى
    سيد و فرهاد:|||||||| سيد:ميرزا اين بچه بازى ها چيه؟
    اه لوس و ننر
    خوب مشکل رو حل ميکنيم
    فرهاد و نصف ميکنيم نصف مال تو نصف مال من
    ميرزا:نننننننننه من فرهادو با کسى تقسيم نميکنم فقط از الان بگم موهاش مال من
    فرهاد:|||||| راستى يادم رفت بگم من عاشقم
    سيد:وااااااى من ديگه دارم ميرم و بميرم
    ميرزا:منم با خودت ببر
     
    reyhan24، ساوینا، bitaa و 5 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  4. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    سلاااااااااام!!!
    امروز هم یه داستان داریم... این یکی خیلی باحاله... راستی تو تایپک اول یادم رفت بگم این داستان ها تقریبا قدیمی و مربوط به پارساله...:):):)
    اما خب واسه والیبالی ها هیچی از جذابیتش کم نمیشه... خیلی حرف زدم... بریم سراغ داستان... من اینو خیلی دوس دارم!

    مقصر
    سعید:به نظرت فردا مى بريم سيد؟
    سيد:اره بابا بلژيک که تيمى نيس
    سامان:همين حرفارو براى بازى با فرانسه گفتى
    سيد:من که دفاعمو کردم...به من ربطى نداره بقيه خراب کردن
    همه:|||| شهرام:بله ديگه...اقا سيد دستتون درد نکنه!که ما گند زديم...اى بشکنه اين دست که نمک نداره...حيف... ميلاد:واااااااى...يعنى چقدر بيرحم!مرسى اقا موسوى
    فرهاد(ق):به من ميگن ساعد طلا!اونوقت ميگى گند زدم...اقا نگاه نکن...فيلم نگير صورتمو شطرنجى کنين!
    ميرزا:به من نگاه نکنين من نبودم!اصن بازى نکردم
    عادل:منم که خوب بازى کردم...بد بازى کردنتون تقصيره من ندازين!
    پوريا:چيه؟من که داشتم لباسامو ميشستم!
    فرهاد(ظ):نکنه توقع داشتين ديگه روى زمينا براتون همش قل ميخوردم؟
    امير:نه ديگه چى؟ديگه ديوار کوتاه تر از من نبود به من نگاه ميکنين؟
    مهدى:زرررررشک!!!والا تقصيره من نبود...همه شاهد بودن چقدر خوب ظاهر شدم!☺☺☺ آرمين:اومدم تو زمين براتون سرويس خوب زدم حالا طلبکارم هستين؟
    عليزاده:|چيه؟نکنه تقصيره منه؟من رنگ زمينم به خودم نديدم
    کواچ:نه ديگه...من نيستم منو قاطى بچه بازياتون نکنين!
    ناگهان گوشى سيد زنگ ميخورد!
    سيد:حمزست
    کواچ:بذار روى بلند گو
    حمزه:يه درصدم به من فک نکنين!من اصن نبودم که بخوام سرويس بزنم
    ناگهان صداى در هم اومد
    داور پشت در... داور:تقصيره منم نيست ديگه تا جايى شد بهتون امتياز دادم
    تلويزيون ايران:...و تور مانع عبور توپ ميشه!
    همه:حل شد!
    ديگه نيازى نيست دنبال مقصر بگرديم
    و همه چى به خوبى و خوشى تموم شد!
     
    reyhan24، هیییس!!، ساوینا و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    مدل مو سید
    ----- فرهاد(ق):بچه ها مدل مو قشنگ تره يا زايتسف؟
    سيد:خودتو با اون بچه سوسول مقايسه ميکنى؟
    امير:جوجه تيغيه!
    سيد:ناراحت نباشين خودم ميدونم چيکارش کنم
    فرهاد يواشکى به امير ميگه:امير سيد منو بيشتر دوست داره يا اونو؟
    امير::|||||
    فرهاد:چيه؟من ميترسم دفاعش کنه بعد کم کم از هم خوششون بياد .....
    رينگ رينگ
    فرهاد:سيد کيه داره بهت زنگ ميزنه؟
    ميرزا:مگه تو فضول مردمى؟
    فرهاد:ميدونستم ميدونستم ميره با اون زايتسف جوجه تيغيه!
    امير:بيخيال...نه من ديگه ميرم... شما خوش باشين با اون جوجه
    ميرزا:بابا تو با اون موهات دل همه دخترارو بردى...
    سعيد:فرهاد بيخيال تو ماسک موتو بچسب
    فرهاد:واااااى نه کى ميخواد ديگه واسم ميخواد ماسک مو بخره؟
    ميرزا:از مال خودم ميدم بهت... ....
    سعيد:فرهاد کجا؟
    فرهاد:يا اينجا جاى منه؟ يا جاى زايتسف
    امير:کلاه قرمزى زياد ميبينى يا فيلم هندى؟
    فرهاد:بابا فيلم هندى ها خودتو گرفتم که
    امير:اون جديد رو ديدى؟عاااالى بود
    فرهاد:نه يادت باشه بهم بديش
    سامان:الهى شکر همه چى به خوبى و خوشى تموم شد :)
    کواچ:ماااااسک مووووو ميخوام
    همه:||||||
     
    ساوینا، bitaa، lonely7 و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    به به... سلام مهربونای پاپ موزیک... شرمنده این مدت نبودم!!!
    نتم حجمش تموم شد... تا تونستم سریع شارژش کردم... و اما امروز هم دست پر اومدم... یه داستان اوردم در حد لیگای اسپانیا... من خودم که ترکیدم!!!! خیلی باحاله...شدیدا پیشنهاد میشه!!!!!!!!!
    **************************

    تو اتوبوس
    مهدی(دست زیر چونه و مغموم)[​IMG]:امروز هستی عکس از گلبو فرستاده بود..بچم داره بزرگ میشه و من نیستم ببینم...هـــــــــِــــی...ج وونی
    فرهاد ظریف:ميفهمم چي میگی...ترمه کوچولوم از بس نرفتم ببینمش باهام قهر کرده...خانومم میگه شبا گریه میکنه...(زير لبی)بابات بمیره اشکتو نبینه
    پوریا:جانان منو بگو که واسه تمرین رفتنم نمیذاشت از خونه بیرون بیام الان این همه مدت نبودم چی به روز بچم اومده؟...از بس بچم آرومه هيچی نميگه...فقط نگام ميكنه
    مهدی:خوب چون هنوز زبون نیومده...بذا زبون بیاد...بچه ی توئه ناسلامتی...سوراخ میکنه مخ مخاطبو...
    پوریا(چپ چپ نگاه میکنه):بچم نجیبه...
    فرهاد:ترمه انقد خانومه...صُبا پا میشه برام صبحانه آماده میکنه بیدارم میکنه...
    مهدی و پوریا [​IMG]
    پوریا:جانان من بعد از ظهرا که از تمرین میام میاد دم در سویی شرتمو میگیره آویزون میکنه میگه چی میخوای برات بیارم بابا پوری؟؟؟؟
    شهرام[​IMG]
    محمد:حرف نمیزد که تا دو دقه پیش...
    پوریا:ارتباط چشمی برقرار میکنیم
    ..همینه که اسمشو گذاشتم جانان....جون منه..
    . شهرام:خط رو خط شده میگفته باباقوری!!!
    محمد و شهرام[​IMG]
    مهدی (بادی به غبغب میندازه):من بعد از ظهر جمعه که حوصلم سر میره گلبو برام ویالون میزنه...تا حوصلم سر جاش نیاد ول نمی کنه...یه بار حوصلم سر جاش نیومد رفت ماشینوروشن کرد گفت پاشو ببرمت دور دور بیاد سر جاش!
    فرهاد و پوریا و محمد و شهرام[​IMG]
    یه لحظه سکوت
    شهرام و محمد بهم چشمک میزنن
    شهرام:ای جــــــــــــــــــــــــ ـان...ای جــــــان
    مهدی و پوریا و فرهاد[​IMG]
    محمد کمپرس یخو گذاشته رو شکمش زیر لباس , دست شهرامم رو شکمشه
    ... کل اتوبوس [​IMG]
    شهرام:عزززیزززززم[​IMG]
    ...عمو قربونش بره چه لگدی میزنه به باباش رفته!
    محمد زیر لب: درد!
    همه o_O
    محمد[​IMG]
    فرهاد :هاااااان؟
    محمد:دخترمو میگه..
    .با پاش داره پیانو میزنه...فداش بشم.... عاخ عاخ...فرهاد جلو چشمم نباش...سوشاتا شبیه تو میشه...
    سعید:چـــــــــــــــــــ� �ــــــــــــــــــــــــ� �ــــــــــــــــــــــــ� �ــــــــــــــــــــــــ� �ی؟؟؟؟ [​IMG]سوشاتا؟؟؟
    شهرام:عاره...سوشاتاسادات موسوی...چه خوش آهنگه!
    اتوبوس[​IMG] کواچ[​IMG] سوشاتا[​IMG] محمد[​IMG] سعید:[​IMG]

    عاغا من خودم عاشق این داستانم فقط حیف که شکلکاش نمی یاد وگرنه خیلی باحال می شد که خودم شکلک جایگزین کردم
     
    ساوینا، bitaa، lonely7 و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    حوصله سر رفتن
    ---- سعيد:بچه ها حوصله ام سر رفته:|
    سيد:هفت سنگ بازى کنيم؟
    سامان:اسم فاميلى ؟[​IMG]
    شهرام:لى لى خوبه؟
    مهدى:بالا بلندى خوبه؟
    سامان:انگرى بردز؟[​IMG]
    فرهاد:خوب شما اينقدر بيکارين بيايين باهم بريم ماسک مو بخريم
    امير:فرهاد خودتو خفه کردى اين ماسک مو
    فرهاد:باشه اصن بيا خوبى کن:|
    سعيد:هيسسسسس...بابا نخواستيم الان کواچ مياد ميگه ماسسسسسسک موووو
    ميلاد:خب بابا بيايين بريم يکارى کنيم
    سعيد:ااااا؟نه تورو خدا؟تنها فک کردى يا کسى کمکت کرد
    ميلاد:راستشو بخوايين عادل کمکم کرد
    عادل:|...چرا منو قاطى بحث ميکنى؟
    سعيد:بيايين سر به سر کواچ بذاريم
    فرهاد:جرئت دارررررى برو طرف کواچ...با موهام لهت ميکنم
    سعيد:باشه...بشين جو نگير نشو
    پوريا:بچه هاااااا...
    سيد:بله؟چيه؟کارى پيدا کردى؟
    پوريا:کار که زياده...کسى نيس که تن به کار بده
    سعيد:مثلا؟
    پوريا:لباس من رو تختمن...اين خانومه نيومده ببرشون بشورنشون...يکى پاشه همت کنه بشورشون
    همه:||||||
    پوريا:))))
    کواچ هرکى لباسا پوريا رو شست مال منم اينجان اينارو هم ببره بشوره
    سعيد:نوکر بابات غلام سياه
    کواچ:ما تو صربستان نوکر سياه نداشتيم
    سامان:برو بابا...نوکر گير اورده![​IMG]
    کواچ:هرکى بشوره تمرين کمتر ميدم
    سيد:کسى جرئت داره به لباس هاى کواچ بزنه
    پوريا:بشين ببينيم بابا...من داشتم ميرفتم لباسامو بشورم گفتم لباس هاى کواچ رو هم بشورم
    سعيد:من يه سرگرمى ميخواستم شما چى ميگين
    سامان:صدا نشنوم...هرکى دست بزنه به لباس هاى کواچ خونش ريختس...[​IMG] (این دست بزن داشت و من خبر نداشتم!؟!!؟)
    فرهاد:يا ميدينشون به من يا فتنه به پا ميکنم(باچشمک و يواش)ميگم ماسک مو...
    همه:||||||||
     
    ساوینا، bitaa، lonely7 و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  8. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    آخ آخ... هی داستان های جدید میذارم... هی میفهمم که نباید بالای اینا بنویسم خیلی باحاله... چون یکی از یکی بهتر میشه هی... این یکی اصن نابود شدم سرش... این پست یکم طولانیه چون دوتا قسمت بود... من یکشون کردم... ولی خیـــــــــــلی قشنگه... روحم شاد شد
    ***********************
    بعد از صعود
    ها بوگو گيلکى رو حتما بايد گوش کرده باشيد -------------
    یکشنبه بعد از بازی
    عبدالرضا:ای بابا ...کی اشک داداشمو در آورده ...؟سعید جون کاپی ببین میلاد داره میگه ارژانتین جلوعه
    مجتبی با سر و صدا وارد میشه :اووووووووو ...
    سعید نگاهی بهش میندازه و گریه ش شدت میگیره
    عبدالرضا : الله اکبر ...واسه چیه اخه؟
    سید و شهرام دارن وسط رختکن رژه میرن
    فرهاد با کوله میدوعه سمت در:دعوا دعوا سید و شهرام و امیرم پشت سرش...
    مجتبی از پشت پرده بدون لباس میاد بیرون میدوعه پشت سرشون
    ظریف:اینا تنشون میخاره ها...خوش خبر جون فدات بشم که هسی وگرنه اینارو باید از تو کلانتری میکشیدم بیرون
    خوش خبر با حسرت سر تکون میده :بسی رنج بردم در این سااااااال سی...
    همه با سر و صدا بر میگردن:اوووووووو
    سعید یهو دست از گریه بر میداره...:چتونه اخه؟
    فرهاد با کوله :بیکاز آیم هپی!
    سعید دوباره سرشو میذاره رو پاش وادامه میده عبدالرضام همچنان شونه هاشو میماله سید و شهرام با هم حرف میزنن دوتا فرهادا و ارمینم دارن بلند بلند میخندن یهو مهدی میزنه زیر گریه
    عبدالرضا:ای بابا...چه خبرتونه؟
    هیشکی توجه نمیکنه
    عبدالرضا با داد: میگم چه خبرتونهههههههههه؟
    همه ساکت میشن
    عبدالضا :ایول تا حالا این همه عادم بهم توجه نکرده بودن!
    مجتبی خیز میگیره سمتش
    میلاد : داداش بیا برو یه چیزی بپوش این خبرنگارا الان میرسن
    مجتبی : پس فکر میکنی برا چی در اوردم
    همه سعید گریش شدت میگیره
    دیگه سید و شهرام صداشون در میاد سید به شهرام چشمک میزنه میرن پیشش سید دست میندازه سعیدو بلند میکنه در گوشش میگه : کاپی پاشو بریم دوش بگیریم اصن امروز مهمون من ...همه کیسه کشی هم ماساژ سعید
    شهرام :نداشتیما
    همین که میرن بیرون فرهاد و مجتبی میپرن وسط فرهاد :عادل داداش میفمی چی دوس دارم دیگه..همونی که خودتو مجتبی یادم دادین...قربون حنجرت...
    عادل: آخ می جانِه یاره دَگودوبو قَبای گالشی...
    ترجمه : یار عزیزم لباس دهاتی پوشیده بود
    فرهاد با علامت به مجتبی : البته الان هیچی تنش نیس
    -- همه با هم آها بوگو...
    همه میپرن وسط
    عادل :اَمَرِه بجار بمه بو زحمت بکیشی
    ترجمه :اومد مزرعه ما کلی زحمت کشید
    همه :آهـــــــــا بوگــــــو
    فرهاد میچرخه سمت ظریف و یه ریز (!) میاد:عاره اصن شخم میزد... رو به میلاد:گاو اهن بود اصن
    عادل:می چلچرانه
    ترجمه: وقت خوشی منه
    امیر :ای ای
    عادل :می چلچرانه
    امیر :ای ای
    فرهاد دسشو میبره زیر موهاش و قر درشـــــــت میده!
    عادل :ایمشب شیمی خونه ور شیرینی خورانه
    همه :آها بــــــــــــوگو
    ترجمه :امشب خونه شما بله برونه
    فرهاد با چشم و ابرو علامت میده به مجتبی مجتبی بهش اخم میکنه عادل با قر میاد وسط :دِ گوته منِّم ، شو خوته منِّم، آفتابه سنگینه جور گیته منِّم
    همه :آها بــــــــــــوگو
    ترجمه :دیگه نمی تونم بگم ، شب نمی تونم بخوابم ، آفتابه سنگینه (!!!!) نمی تونم بلندش کنم
    فرهاد:منــــــــــــم حســــــــــاس!کی شه بازیا تموم شه؟!
    عادل : چندی مو پوس وا بکنم ای پرتقاله آه
    همه :آها بــــــــــــوگو
    ترجمه :تا کی باید این پرتقال رو پوست بکنم؟
    فرهاد میره سر کوله ی شهرام و یه موز بر میداره شروع میکنه پوست کندن..
    مجتبی:این پرتقاله تو گنبد شما؟؟؟
    فرهاد ایشی میکنه و میچرخه سمت سامان و با عادل همخونی میکنه : چندی نیگا وا بکونم بلندی براره
    ترجمه:تا کی باید نگام به برادر بلندم باشه
    سامان که کلمه بلندو فهمیده با ذووووق :آها بــــــــــــوگو[​IMG] (قربووووووووون قدت برم مــــــــــن عشقم!)
    فرهاد محکم میزنه پس گردنش : بلندی برار نگودوبو می دیله کاره
    ترجمه:برادر بلندم کاری که من میخوام رو نمی کنه
    همه: آها بوگوووووو
    سامان : چی؟؟؟؟؟؟ [​IMG]
    عادل : ایمروز نشاس وا بکونیم فرده دوباره
    همه :آها بوگو ترجمه :امروز باید نشای برنج رو بکاریم چند روز بعد هم وجین کنیم
    عادل: می چینی کاسی
    امیر : ای ای
    عادل :می چینی کاسی
    امیر :ای ای
    فرهاد دست میکشه تو موهای میلاد: قوربن بشوم لاکوی تی چپ راسی
    ترجمه :قربون اون فرق کجت برم دختر
    میلاد فقط لبخند میزنه فرهاد و مجتبی و عادل که میلادو اسکول کردن میترکن از خنده
     
    ساوینا، bitaa، lonely7 و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  9. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    سلام مهربونای پاپ موزیکی...
    شرمنده این مدت داستان نذاشتم... اما خب استقبال نبود.... منم فکر کردم خوشتون نیومده... اما رهای عزیزم گفت که دنبال میکنه و همین بهم انرژی داد... پس پست های امشب اختصاصیه!!!!
    تقدیم به رهای عزیزم!
    ******************************

    بعداز صعود2
    ---------- عادل :می چینی قوری
    امیر:ای ای
    عادل :می چینی قوری
    امیر: ای ای
    فرهاد پشتشو میکنه به مجتبی و به رقصش ادامه میده مجتبی ازحرصش بازو فرهادو پیک میگیره...
    عادل :تازه یارم هگیته بوم تی چشم کوری
    ترجمه :یار تازه هم گرفتم از کوری چشم تو
    فرهاد با حرص میره میره میلادو بغل میکنه و همخونی میکنه!
    عادل میپوکه از خنده دیگه نمیخونه...بچه ها از خنده عادل میخندن با اینکه هیچی نفمیدن!
    فرهاد رو به همه تعظیم میکنه...:خواهش میکنم خواهش میکنم!
    مجتبی از پشت سرش میاد بوسش ������میکنه
    فرهاد :ایشششششش ������ولم کن...چندشم میشه... برو لباس بپوش...مث این سرخ پوستا!
    میلاد با صدای ضعیف :فرهـــــــــــــــاد��� ���
    فرهاد : جونم عشقم؟؟؟
    میلاد زل زده به در رختکن بچه ها برمیگردن سمت در صد و سه تاگزارشگر و عکاس ایرانی و لهستانیو صربستانی با لبخند������ چیلیک چیلیک عکس������ میگیرن
    همه o_O
    مجتبی میدوعه درو میبنده تکیه میده به در������ بعد از پنج دقیقه تو شوکن
    مهدی :واااااااااای همه کلاس کاریم و دیسیپلینم دود شد
    فرهاد : منو بگو...چقد قر دادم!
    عادل : من با این کنسرتم ممنوع الورود میشم
    مجتبی:لطفا خفه شین...من بدبخت دو ساعته دارم با شورت جلوشون شمالی میرقصم..
    . در اونور رختکن باز میشه و حاکم بزرگ(سعید ) و وزیر اعظم (شهرام ) و دلاک (سید )حوله به کمر واردمیشن...
    سید : برا داداشتون دس بزنین������..چه هنرمندی ام من..آرومش کردم! همه������������
    شهرام : چیزی شده؟
    فرهاد با لبخند زورکی ☺:نـــــــــــــــــــه چطور مگه؟
    شهرام : یه جوری شدین...������
    مجتبی:نــــــــــــــــه اصلن ما خیلی عادیم������
    میلاد:آره ما خیلی معمولی هسیم مجتبی جوک گفت داشتیم می خندیدیم بعد رو به بچه ها : خیلی باحال بود هههههه ههههههه ههههه������������
    سعید : داشتین چه غلطی میکردین؟؟؟������
    سید : اوه اوه خراب کردین..سعید داداش حرفام یادت بیاد مدیتیشن کردیم انقد...
    شهرام رو به جمع : کفریش نکنین عهههههههه ������دوساعت داشت گریه������ میکرد میدونین چرا؟
    همه ������
    سید :تو نشست خبری گفتن ایرانیا لوسن و خیلی شوخی میکنن و تو زمین می خندن...مجتبی دفعه ی اخرت باشه رقصیدیا...
    شهرام : فرهادیه بار دیگه توزمین ازون حرکات ببینم ازت من میدونم و تو
    مجتبی و فرهاد:اصلنننن هرگزززز ماااااا؟ رقص؟
    مجتبی:من اصن بلد نیسم الکی خودمو تکون دادم
    فرهاد :منم
    سعید : خلاصه...فقط میخوام یه عکس������ یافیلم ������از لوس بازیاتون جایی ببینم...از تیم اسمتونوخط میزنم بعد از نشست تعهددادم که دیگه از این رفتارا نداشته باشیم...مفهوم شد؟؟؟
    همه o_O
    شهرام با خنده: حالا مجتبی چه جکی میگفت؟؟؟
    ر رختکن یهویی باز میشه مجتبی و فرهاد از ترس بر نمیگردن... فرهاد چشماشو بسته مجتبی ذکر میگه...
    مستر خوش خبر:عهههههه؟سعید تو که هنوز اینجایی..لباس بپوش سریع بیا...از بالا فرستادن دنبالمون!
    سعید رو به بچه ها : من که بالاخره سر از کارتون در میارم...وای به حالتون اگه بفمم کاسه ای زیر نیم کاستونه...
    سید میزنه سر شونه سعید : بیخیال داداش...فیلم دیشبیه اثر کرده ها
    سید کم کم لبخندش محو میشه و دستشو بر میداره:ولی وااااااااااااااای به حالشون...فقط میتونم بگم واااااااااای
    سعید لباسشو میپوشه و میره بیرون..
    شهرام:سخت نگیرین بچه ها سعید خیلی فشار روشه...فک کن اگه من بودم عمرا میتونسم... سکـــــــــــوت
    ظریف:تحمل کنی؟
    شهرام:نه بابا...لا کردار تو بلبشوی بازی چطور میره با این داورا اینگلیسی بلغور میکنه؟!؟!
    سید:عــــــاره...توام توجه کردی...از وقتی تن تاک خریده اینطوری شده!!!
    فقط شهرام میخنده
    درباز میشه آرمین میادتو :آخجون دعوااااااا فرهاد بدو بیا دعوا شده..
    آرمین : فرهاد دعواسا.. نمیای؟
    شهرام : بیاتو درو ببند آرمین
    سید :مهدی نگفتی چرا گریه
    میکردی؟ مهدی با ترس: هیچی بخدااااا همینطوری رفاقتی!
    همه o_O
    مهدی با خنده الکی : چیزه...از ارتفاع میترسم...
    شهرام : شماها چطونه؟؟؟؟
    فرهاد با گریه :غلط کـــــــــــــــــــردیم ما رو نخوریــــــــــــن تو رو به جدّ ممّد ما رو نخـــــــــــورین...
    سید و شهرام o_O
    شهرام : شام صرف شده...حرف بزن ببینم مجتبی : به روح عمم اگه روحم خبر داشت اینا دم درن...به مرگ فرهاد اگه دوروغ بگم نذاریـــــــــــن سعید حذفمون کنه...
    فرهاد : نوکریتو میکنم
    مجتبی:غلامی تو... عادل : دوروغ میگه بخدا من فقط دوکلوم ریتم دار باهاشون حرف زدم...
    سید : یه نفر مثل یه موجود دوپا با من حرف بزنه بگه چی شده؟؟؟؟ میلاد : ببین داداش این دره اشاره میکنه به در و به در خیره میمونه...
    شهرام:خب؟
    میلاد : یا بازه یا بستس...وقتی بازه باید رفت بستش...ولی وقتی بسته باشه...درههههه... میفهمی؟؟؟در چند حالت داره؟ دو حالت.... نه نه سه حالت...اگه در نیمه باز باشه که نمیدونی بازه میدونــــــی؟؟؟اگه بازه که میدونیم بازه ولی اگه بسته باشه که میدونیم بستس...آخه دره..
    سید و شهرام o_O
    5سید : فامیل دور شدی؟؟؟؟حرف بزن..
    میلاد با بغض:آخه پشت در نیمه باز...درهههه...
    شهرام : یکیتون درست حرف بزنه...بابا من وساطتتونو پیش سعید میکنم...مهدی تو بگو اصن... مهدی دستو پا شکسته یه چیزایی میگه... سید و شهرام رنگ و رو پریده یکم فکر میکنن..
    .سید : شری پاشو بریم...الانه که به سعید بگن...پاشو بریم تا سکته نکرده یه کاری بکنیم....
    شهرام:سعید اول منو تو رو میکشه بعد اینارو...بیا بریم پیش مرگ شیم...خراب رفاقتم دیگه...شما دوتام از رو زمین پاشین...فکر راه فرار باشین...
    شهرام و سید میرن بیرون مجتبی خودشو رو زمین میکشه سمت فرهاد میخواد بغلش کنه
    فرهاد با زجه : ولم کـــــــــــــــن...گولم زدی...بدبختم کردی...گفتم برو لباس بپــــــوش...نکبت...
    مجتبی دو دستی میزنه تو سر خودش :فکر میکنی خودم بدبخت نشدم؟ دیگه چه جوری تو چشای نیلوفر نگا کنم؟؟؟؟
    شهرام سرشو از لا در میاره تو : شما دو تا مطمئنین فقط رقصیدین؟؟؟؟
    میلاد : عهههههههههههه؟درررررر!
    مجتبی خیز بر میداره : در به در...در تو سر...خاک تو سر...کره خرررر...اعصای ندارما...
    شهرام : اوه اوه...مجتبی جان آروم باش ...گفتم وساطت میکنم... رو به میلاد : عاغای دررر بیا این درو محکم ببند...اگه سعید پشت در بود که الان کتلت بودین...
    فرهاد دستاشو میبره بالا محکم میکوبه به پاش:وااااااااای سعید وااااااای سعید...
    شهرام میره بیرون و همه میدوعن فرهادو میگیرن...
    ده دقیقه بعد میلاد خیره به در: اگر دربند در مانند درمانند...
    آرمین و امیر درحال باد زدن فرهاد و مجتبی سامان هم زمان دوتا لیوان اب قندو هم میزنه عبدالرضا خوابیده و فرهاد ظریف داره با آهسته ترین ولوم ممکن با موبایلش حرف میزنه! مجتبی لیوانو از سامان میگیره و یه نفس سر میکشه لیوان فرهادم تا نصفه میخورهو خیره میشه به زمین :ولی دمـــــــــــــــــــش گــــــــرم! همه فرهاد حرفشو قطع میکنه...
    سامان : کـــــــــی؟ سکوت سامان لیوانو میده فرهاد دستشو میذاره رو پیشونی مجتبی
    امیر : کی مجتبی؟؟؟
    مجتبی : چـــــــــی کــــی
    آرمین میکوبه به پیشونیش: عــَـكـــِــهــِـی...الان امشب شب شادیمونه مثلن... در باز میشه...لیوان از دست فرهاد میفته زمین میشکنه
    عبدالرضا میپره : من فقط دست زدم...فقط دست
    نوید (انالیزور )میاد تو ه
    پشت سرش سیامک
    رحمان مياد فرهاد به لرز میوفته
    شهرام مياد مجتبی چشماش از حدقه زده بیرون
    بعدش سید چند لحظه بعد کواچ
    مجتبی: واااااااای من جلــــو کواچ روم نمیشه لختم...من برم و میدوعه سمت در دوم رختکن فرهادبالرزش محسوس:یکـــــــــــــــــ� �ـــــی....بیـــــاد....مــنـ� �ــــــــو.....بـــبــره...بـ� �ــشــــــــوره...
    سعید میاد تو یه نگاه زخمــــــــــی به همه میندازه و وای میسه رو به فرهاد
    سعید : یه تریدنت بده من...
    شهرام میره سمت کوله فرهاد:بیا داداش اصن بسش مال خودت...
    سعید : برو اون خوشگل مو شرابیو صداش کن...
    مجتبی:جونم گارداش...من ریلکس دارم فقط...
    سعید: پنج هزار دلار جریمه نقدی دو دستی تحویلشون دادم تا کل دوربینا رو رفرش کنن.
    .ده هزارتا از هرکدومتون میگیرم صداتونم در نمیاد
    مجتبی:گاردا...
    سعید : ناراحتی؟؟؟پونزده هزار تا...
    فرهاد :کاپـ...
    سعید : سید بیستا چطوره به نظرت
    سید :داداش اذیتشون نکن...اینارو خدا زده...
    شهرام : همون اصل جریمه رو ازشون بگیر
    سعید : نچ
    آرمین : شیشتا خوبه دیگه؟
    سعید : نچچچ
    ظریف : هفتا؟؟؟
    سعید سرشو میندازه بالا
    سامان : فوقش هشت
    سر سعید(به سمت بالا)
    امیر : نـــُه؟
    سعيد : نعععع
    عبدالرضا :هـُپ!
    همه میپوکن
    سعید:زهر میــــــش
    همه o_O
    سعید : برم به کی بگم؟؟؟کاپیتانتونم مثلن...واسم تره خورد نمیکنین...اصن ازم حساب نمی برین
    شهرام : نگو داداش...عاغایی تو...شوخی میکنیم
    سعید با آه:هیشکی منو دوس نداره...پیر شدم و هیشکیو ندارم
    امیر مشکوک میپرسه : منظورت از کس کیه؟؟؟
    سعید با داد :زننننننن عاغاجان...زنننننننن
    همه o_O
    سعید : خو چیه؟ اون پوریای بی همه چیز بیست و دو سالشه بچش داره حرف میزنه...
    سید : جدن؟
    سعید : همون ارتباط چشمی... من داره سی سالم میشه نه زن دارم نه بچه...
    سامان : راسی پوریا کجاس؟
    سعید : باهاش الکی بحث کردم گذاشت رفت هتل...پس فکر میکنی برا چی گریه میکردم؟ پوریا نصف من خسته نمیشه ولی هر سری یا خانومش حرف میزنه اصن شارژه شارژه...من برم برا کی از خستگیام بگم هان؟؟؟
    کی خستگی منو در کنه؟هــــــــان؟
    عادل صداشو صاف میکنه:کی اشکــــــــاتو پاک میکنه شبــــا که گریه داااااری؟
    میلاد : در...!
    عبدالرضا چراغا رو خاموش میکنه...
    فرهاد میزنه زیر گریه..
    . صدای همخونی بچه ها تو رختکن میپیچه: کی اشکاتو پاک میکنه شبا که غصه داری دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری شونه ی کی مرهم هق هقت میشه دوباره از کی بهونه میگیری شبای بی ستاره
     
    ساوینا، bitaa، lonely7 و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  10. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    پست مخصوص رها!!
    ***********************

    صبح شده۱
    ساعت و هم اتاقيا تخيلن ------------"صُب شده"
    سه شمبه هشت و نيم صب!
    (يازده به وقت تهران)


    اتاق 701
    رحمان : مستــــــر مســـتر...گت آپ...صب شده!☀
    کواچ : نــــــو آی ام خوابم میاد....������
    رحمان : بوبـــــان, ایتس لِیت������...
    کواچ : lì chiude à nélj
    رحمان :وااااااات؟������
    کواچ : سامتینگ لایک شات آپ
    رحمان������ اتاق702
    رحمان از پشت در : امیـــــر آقا امیر آقــــــــــا...������
    صدای در زدن با دور آهسته
    مستر خوش خبر :اهههههههه������
    رحمان : آقای خوش خبر������...پاشین...دیرتون میشه ها...
    صدای در زدن با دور تند!
    مستر خوش خبر دنده به دنده میشه...زیر لبی : بشکنه این زبون������ که مربی معرفی نکنه به داورزنی...
    صدای در زدن با سرعت هزار تق در ثانیه...������
    مستر خوش خبر : بیـــــــــــــدارم������������ ������
    سرشو میبره زیر پتو
    رحمانم میره سراغ اتاق سعید و مهدی
    بعداز ده دقیقه در زدن و جواب نشنیدن مهماندار میاد ومیگه صبحانه آمادس...رحمانم بیخیال میشه میره
    اتاق704
    شهرام از صدای در زدن از خواب میپره و میدوعه ������از چشمی نگاه میکنه...هیشکی پشت در نیست با تعجب������ میشینه رو تختش
    تا میاد چرت بزنه دوباره صدای در������ میاد...این دفعه نزدیکتر...تا میرسه به در میبینه صدایی نمیاد نگاه میکنه بازم از پشت چشمی کسیو نمی بینه...������
    با ترس و لرز میره زیر پتو...������
    آخرم طاقت نمیاره
    شهرام : محـــــــــــــــمد...مـــ� �ـحــــــــــــــــــــــ� �ـد داداش...������
    محمد تو خواب ناله ای میکنه������
    شهرام میره بالا سرش...تکونش میده:ممد ممد ممد ممد ممد ممد ممد������
    محمد لای یه چشمشو باز میکنه:بگو تا نپریده...
    شهرام با ترس :چـــــــــــــــــــــی؟� �؟
    محمد :مرغ������ از قفس...خوابم دیگه...
    شهرام : یکی داره در میزنه ولی هیشکی پشت در نیست������
    محمد همون یه چشمم میبنده������:همـــــــین؟؟؟خ� � فرهاد مجتبی ن دیگه...دارن مزه میریزن مثلن...
    پشتشو میکنه به شهرام :برو بذار به خوابم������
    شهرام که حرف محمدو جدی نگرفته میره دم اتاق سعید اینا...
    ساعت و هم اتاقيا تخيلين ------------- اتاق 703صدا ی در زدن با دور آهسته...متوسط...تند...شلاقی...
    در یهو باز میشه...
    سعید : چه مرگته؟������باز صب شد☀؟؟؟؟
    شهرام: اتاقمون جن������ داره...
    سعید : واسه همین بیست بار از صب تا حالا اومدی در میزنی؟؟؟؟������
    شهرام : پس در اتاق شمام میاددر میزنه؟؟؟������خودشه...ه� �ون جنـــه س!!!������
    شــــــــَــتَـرَق...����� ���
    شهرام : واسه چی میزنی؟؟؟
    سعید : دیشب اون همه روزه نخوندم که باز برام دس بگیرینا...لابد الان اون ممد با ملافه میاد نقش روحو بازی می کنه...
    شهرام������������
    سعید : دفه ی بعدی چنان میزنمت دستت تا زانو بره تو گچ...
    شهرامo_O


    اتاق705
    سامان با چشم بسته ������:
    چقد سر و صدا میکنن؟اههههه...یه روز رحمان نیومده سر وقتمونا...������
    امیر : اوهومـــــــ...������
    سامان نیم خیز میشه : امیر پاشو صب شده☀...
    امیر : چه کاریه ؟؟؟تو بگیر به خواب������
    سامان :راس میگیا...������
    و هر دو به ادامه خواب قهرمانی مردان جهان مشغول میشوند!!!������ اتاق 706
    آرمین از صدای دری که از تو سالن میاد بلند شده...ده دقیقه اطرافو اسکن میکنه تا موتورش راه بیفته...
    نگاش به ساعت ������ میفته
    از جاش میپره ������: اوه اوه...عادل پاشو...عادل پاشو صب شده..☀
    عادل سرشو از زیر پتو میاره بالا : چی میگی تو؟؟؟������
    آرمین جورابشو از زیر تخت میاره بیرون : ایففففففف این بو تو میده ������جوراب من کو؟
    عادل : آرمین جون عزیزت بذا بخوابم������
    آرمین : خودتو به اون راه نزن...جوراب من کو؟؟؟������
    عادل خواب رفته������
    آرمین پتوشو میکشه...عادلم به شدت سرمایی:آرمین نکن تو رو ارواح خاک من...سر صبی چرا صدامو در میاری عاخه؟������������
    آرمین : بذا اول بكشمت...جورابمو كش رفتی ساعتو ببین������...نیم ساعت دیگه بازی داریم...پاشو تا برسیم ورزشگاه بازی تموم شده...
    عادل : آرمینننننننن...خودت الان گفتی صب شده☀...الان صبه داداشم بیا اون پتوی منو بده منم شاسکول نکن خیر از جوونیت ببینی...������
    آرمین پتوشو میندازه روش و از پشت پرده ی پنجره یه نگاهی میندازه:راس میگیا...اوه بدتر شد که...الان باید تو سالن تمرین باشیم
    میره بالا سرش : عادل نخواب کواچ پوستمونو میکنه...عــــــادل������� �
    دوباره پتوشو میکشه
    عادل میپره : آرمیـــــــــــــن امروز چندشمبس؟؟؟���������� ��������������
    آرمین : سه شمبه
    عادل : پس خفه شو...دفه ی آخرتم باشه به ناموس من دست زدی..
    آرمین������
    پتو������
    ناموس������
    ------- اتاق707
    فرهاد ظریف : بر مردم آزار لعنت...عبدی میدونی من با سر و صدا سردرد میشم...
    عبدالرضا : واسه همینه انقد تق و توق میکنی؟؟؟
    فرهاد از جاش پا میشه : مـــــــن ؟؟؟؟
    عبدالرضا : اگه گزاشت بخوابیم...
    فرهاد : منو از خواب بی خواب کردی پاشو ببینم صب شده☀...
    عبدالرضا :مسخره كردی منو..سر و صدا كردی بگو سر و صدا كردم انكار ميكنی؟؟؟؟������
    فرهاد: بازيت گرفته صبی؟؟؟������
    عبدالرضا : ای بـــــــابــــا...������
    فرهاد : عمتم بیاری نمیذارم بخوابی...پاشو
    عبدالرضا������
    فرهاد������ اتاق 708
    میلاد از فشار درد کلیه بیدار میشه میپره تو دسشویی: از کلیه م شانس نیوردیما...چه خوابی بود...������
    از دسشویی میاد بیرون:الـــــــــــــو پاشو ببینم...صب شده☀
    میره بالا سرش: الو...
    پوریا لای چشمشو باز میکنه گوشیشو ������از عسلی کنار تخت برمیداره:جانم بابایی؟؟؟
    میلاد دسشو میبره بالا شــــــــَــتَـرَق میزنه زیر گوش پوریا
    پوریا مث برق میپره: چی میگی تــــــــــــو؟؟؟؟������
    میلاد : دفعه ی آخرت باشه به من میگی بچه������ ...همش نه ماه بزرگتریا...تازه من نـُه ماهم تو شکم مامانم بودم...همسنیم...
    پوریا������������ اتاق 709
    فرهاد : مجتبـــــــــــــــــــــ ــی به خدا پاشم لهت میکنم...������
    مجتبی جواب نمیده������
    فرهاد : کصصصصصصافططططط ������صب شد بگیر بخواب...
    مجتبی : باشه باشه بذا خدافظی کنم
    فرهاد : به اَبَرفَض یه استخون سالم تو تنت جا نمیذارم تا خود صب نور اون لا مصب ������تو چشَم بود...داغ اون اپلو سر دلت میذارم
    مجتبی از ترس با موبایل میره زیر پتو مينويسه: ده مین دیگه برمیگردم عزیزم������
    فرهاد : مجتبـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــی������������
     
    lonely7، ساوینا، bitaa و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  11. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    سلام مهربونیا... خوبید؟!
    خسته نباشید!
    خیلی حرف نزنم... اینم از داستان امروز...
    ***********************************

    قبل از بازی آلمان و ایران 1
    روز قبل از بازی آلمان. بچه ها همه تیپ زده از هتل میان بیرون و سوار لیموزینی میشن که از طرف فدراسیون جهانی براشون فرستادند. پشت سر ماشینشون یه ماشین دیگه پارک بود که توش 2 تا بادیگارد ویژه است برای محافظت از والیبالیست های ایران و یک خانم به عنوان راهنمای بچه ها در لهستان. سید وسعید و شهرام و فرهاد میان سمت ماشین که سوار بشن.بعد از اینکه ساکاشون رو میذارن پشت ماشین ،فرهاد سرشو میندازه زیرو میره جلو میشینه.بچه ها که دم ماشین ایستادن چپ چپ نگاش میکنن.
    فرهاد :چتونه؟ بیاین بالا دیگه.
    سید : تو با 25 سال خجالت نمیکشی ؟!
    فرهاد : خجالت ؟! خجالت واسه چی؟
    شهرام : حاکم بزرگ ،میتی کومان ، با 190 سانتی متر قد اینجا وایساده تو میری جلو میشینی ؟!
    سعید فقط نگاشون میکنه .
    فرهاد :بیا بابا ، بیا بشین جلو .همین اول کوفتمون نکنین .
    بچه ها میرن بالا.عادل و امیر و میلاد و مهدی هم سوار میشن.مجتبی آخر از همه از هتل میاد بیرون .چشمش به بادیگاردا که میفته یه لحظه خشکش میزنه.میره دم ماشین سرشو از شیشه میکنه تو و میگه : اینا قصد دارن با ما بیان ؟
    عادل : کیا ؟
    مجتبی : یه لحظه پشت سرتونو نگاه کنین. همه برمیگردند بادیگاردا رو که بهشون خیره شدن میبینن و بعد همزمان میگن : اااااااه...
    امیر : چه خری به اینا گفته بیان ؟؟!
    سعیدبرمیگرده زل میزنه تو چشاش ومیگه : من !
    امیر :هااااان داداش میخواستم بگم خیلی خوب کاری کردی
    سعید : اینا که کاری به شما ندارن ، میرید گم میشید تو کاتوییس .(اسم شهری که توش هستند )
    میلاد : حالا کجا میخواین برین ؟ مهدی : میخوایم بریم سیلسیا سیتی سنتر. (silesia city center )
    شهرام : قراره سعید مهمونمون کنه .خودش گفته هرچی میخواین بخرین، کاپی پولشو میده.
    سعید : ماشالا چقدرحرف میزنین.هرکی میخوادزیاد حرف بزنه همین الان بپره پایین.
    سید: سعیدداداش، این 3 تا رو باهامون آوردی هیچی بهت نگفتیم دیگه پر رو نشو.
    مجتبی : محمد هیچیش نگو...الان گریه شو راه میندازه !
    ماشین راه میفته به سمت سیتی سنتر در ماشین گوشی سعید زنگ میخوره
    سعید:الو سلام مامان جان
    مهدی:بچه ها یه لحظه ساکت بشین داره با گوشی حرف میزنه .
    فرهاد:راست میگه ساکت بشین ببینیم چی میگه
    سعید با گوشی:خوبم.شما خوبین ؟.........آره مامان همه چیز خوبه،داریم میریم بگردیم
    سید:آره مامان همه چیز خوبه
    سعید با گوشی:ایشالا فردا با آلمان
    سید و شهرام همزمان:ایشالا فردا با آلمان
    سعید:شما خوبین؟بابا خوبه؟
    سید و شهرام و فرهاد همزمان:شما خوبین؟بابا خوبه؟
    مهدی:مریضین مگه؟بذارین دو کلام حرف بزنه بیچاره
    سعیدم بر میگرده چپ چپ نگاه میکنه
    سعید با گوشی:خب نسیم چطوره؟کجاستش؟
    امیر که داره از شیشه ماشین بیرونو نگاه میکنه میگه:نسیمم خوبه همه خوبن مادر،دیگه گریه نکنیا مامان دورت بگرده
    همه میزنن زیر خنده
    سعید هم یه پوزخندی میزنه و دستشو میذاره رو گوشش تا بهتر بشنوه
    سعید با گوشی:ااا مگه کارش درست نشد؟مگه من بهش نگفتم چیکار کنه ؟
    مجتبی:اااا مگه نگفته بهش؟چرا به حرف کاپیتان مملکت گوش نمیدین آخه؟؟!!
    سعید با گوشی:خودم اومدم درستش میکنم،دیگه خبری نیست؟..........ا چرا زود تر نمیگین اونجاست؟گوشیو بدین بهش دلم براش خیلی تنگ شده
    شهرام : وای بمیرم دل منم براش یه ذره شده.
    سید : تو اصلا میدونی این کیو میگه ؟!
    شهرام:حتما میدونم که میگم
    سعید : سلام دایی جون چطوری شما ؟؟
    سید :ااااا وحیده؟! (وحید سید عباسی دایی کاپیتان معروف)
    سعید با گوشی:منم دلم برات خیلی تنگ شده قربونت بشم الهی
    فرهاد : من واقعا نمیدونستم اینقد سعید احساسیه،نیگا کن چجوری قربون صدقه داییش میره،مجتبی فیلم بگیر این صحنه هارو ثبت و ضبط کن
    سعید با گوشی:آره فدات شم،مگه میشه برای یکی یه دونه ی خونواده سوغاتی نخرم،.............آره اونم خریدم
    مجتبی بلند میگه : دوروغ میگه نخریده
    شهرام:چیو؟ مجتبی:نمیدونم همین که میگه خریدمو
    امیر:نه بابا خرید،من دیدم که خرید
    عادل:چی خرید؟
    امیر:نمیدونم ولی من دیدم یه سری خرید که کرد گفت ایننارو برا وحید میخره
    مهدی:میگما شما تازگیا انقد فوضول شدین؟یا قبلنم بودین من نفهمیدم
    میلاد:نه ما همیشه همین قدر فوضول بودیم
    مجتبی رو به میلاد:الان به تو گفت اینو؟ سعید هنوز داره با گوشی حرف میزنه
    فرهاد:ااااا هییییس بزار ببنیم چی میگه دیگه
    سعید با گوشی:آره دایی جون اون ماشینو الان که رفتم برات میخرم بچه ها با تعجب به هم نگاه میکنن
    فرهاد:ماشییییین؟؟!!
    شهرام:نه بابا اشتباه شنیدیم،وحید انقدرم پر توقع نیست
    فرهاد:میدونی اگه بخواد این کارو بکنه چقدر باید پول گمرک و اینا بده
    امیر:هیسسس سعید برمیگرده با حالت بدی به بچه ها نگاه میکنه و با اشاره میگه ساکت
    عادل:بچه ها هیچی نگین دیگه،حرصش ندین انقدر
    مجتبی:اااا نخیر چرا وقتی من با گوشی حرف میزنم همتون با آخرین ولوم صداتون با هم حرف میزنین،خب میگفتین...فرهاد ساکت نشین
    سعید با گوشی:آره دایی کم کم آماده شو واسه مدرسه امیر:مدرسهههههه؟!!
    سید:تا جایی که من اطلاع دارم وحید خیلی وقت پیش درس و مدرسه و دانشگاهش تموم شد
    سعید :هوای مامانت رو داشته باشیا حرصش ندیا دایی جون !
    شهرام : به جون خودم قسم این وحید نیس
    ! سید بعد از چند ثانیه فکر کردن میگه :خیلیییییی خریم بچه ها !این وحید نیس که ، بچه ی نسیمه.
    میلاد : باور کنین من حدس زده بودم فقط جرءت نداشتم بگم.
    سعید همین موقع خدافظی میکنه و برمیگرده به بچه ها نگاه خشمگینی میکنه
    . فرهاد با انگشت مجتبی که اون ته نشسته رونشون میده که یعنی همه چی زیر سراونه. ولی مجتبی خودشو زده به خواب ! امیرم سرشو تمام از شیشه میبره بیرون و میگه عجب هواییه
     
    lonely7، ساوینا، bitaa و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  12. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    قبل از بازی المان و ایران 2
    چه ها به سیتی سنتر میرسن و از ماشین پیاده میشن بادیگاردها با اون خانم راهنما هم از ماشین پیاده میشن و میان کنار بچه ها سعید که تازه گوشیو قطع کرده و حسابی از دست همه عصبانیه میگه:دلیل اینکه انقدر حرف میزدین چی بود؟!!
    مجتبی:من که لال بودم همش زیر سر این میلاد بود
    سعید : من که گفتم هر کی میخواد زر زر کنه پیاده شه.اصلا نفهمیدم چی گفتم.
    شهرام با دست یه مغازه رو نشون میده و میگه : ایول خودشه این همون کاپشنیه که من میخوام.
    سید : غلط کردی .مال خودمه. و سریع میره سمت مغازه هه.شری هم میره که یهو خانم راهنما میدوه به سمتشون ومیگه : no no , it's not appropriate for u.i know better one .
    سید : ok ,i just want to take a look at it.
    خانم راهنما : no trust on me .
    شهرام برمیگرده به سعید میگه : من نخوام به " تراست " کنم کیو باید ببینم ؟
    سعید : نه شهرام این یه چیز میدونه که داره میگه.بیاین بریم فعلا .
    سید : بابا فقط میخوام ببینمش نمیذاره.
    میلاد: بیاین بابا بریم مث این بچه ها دارن سر یه کاپشن دعوا میکنن،بعد به من میگن بچه
    سید رو به میلاد:بچه اگه تو هم کاپشنیو که چند ساله داری دنبال مدلش میگردی اتفاقی تو یه مغازه ببینیش همین کارو میکردی
    مهدی:بیاین بریم دیگه
    بازم بچه ها دو سه تا مغازه دیگه انتخاب میکنن واسه خرید ولی اون خانم راهنما نمیذاره خرید کنن
    همین موقع امیر یه چرم فروشی میبینه میره سمتش و رو به بچه ها میگه:بچه ها بیاین بریم اینجا. کمربنداش قشنگه که دوباره اون خانمه میاد جلوی امیر و میگه : I have a better place for u .
    سیدبا صدای بلند میگه : د لامصب این جای بهتر کجاست ؟
    امیر رو به سعید : سعید میزنم تو دهنشا.بهش بگو خفه شه.از اون موقع تاحالا 10 تا مغازه رفتم نمیذاره چیزی بخرم.
    خانم راهنما لبخند می زنه.
    سعید با خنده رو به خانم راهنما میگه :eek:k , let him try it.������
    مجتبی : نه داداش ببین با زن جماعت باید اینجوری حرف بزنی .بیا اینور تا بهت بگم :
    ببین خانم گایدر(راهنما ) .ما اومدیم اینجا شاپینگ. پلیز دونت تل آس وات تو دو وات نات تو دو.
    فرهادم میاد جلو و بازوی کاپی رو میگیره ومیگه : look at this. this is saeed marouf . he is very khashen .age he asabani beshe , will get your pache.pas bezar ma kharidemouno bokonim.�������������� ����
    خانم راهنما میگه : I cant get what u mean well.ok buy what u want !and I will help u how much i can.
    شهرام : ااه کمک نمیخوایم آقا جون نمیخوایم.
    همه راه میفتن .
    سید : من میخوام ببینم کی اینو راهنما کرده ؟این اصلا به فکر اقتصاد کشورش نیس .مشتری رو میپرونه.
    فرهاد : تا تقی به توقی میخوره میگه : ������i have better place.I have better place
    عادل : فکر کنم توهم زده بیچاره هی توذهنش جاهای بهتر میاد.
    سعید که توفکره میگه : آقا من یه غلطی کردم توش موندم. من همین جا از همتون عذرمیخوام .یکی منم از دست این نجات بده
    مجتبی : خوشم میاد زود به غلط کردن میفتی !
    یهو شهرام سرجاش می ایسته ومیگه :بچه ها...اون آسانسورو میبینین ؟ منم میبینم ! ولی شاید اون زنه نبینه !
    امیر: فکرشم نکن ،شیشه ایه خره میبینتمون آبرومون میره.
     
    lonely7، ساوینا، bitaa و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  13. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    معذرت میخوام که انقد طولانیه!!! اما خب تعداد قسمت هاش زیاده و مجبورم همه رو یکی کنم که داستان رو یادتون نره!!!
    ***********************

    قبل از بازی ایران و المان 3
    مجتبی : سعید کارخودته.سرشو گرم کن تا ما جیم شیم.تو هم میتونی باهاشون بری به " بتر پلیس ".
    سعید : آقا من خودم خراب کردم خودم درستش میکنم.
    سعید روبه خانم راهنما : sorry ,we need your help.I dont know a good place here.would u pls bring us sth to eat?we will wait here for u.
    فرهاد : ای جونور خداییش خیلی باهوشی .
    امیر :بیخود نیس بهترین پاسور لیگه.
    سعید ، خانم راهنما وبادیگاردها رو راضی میکنه برن.میدوه سمت بچه ها و میگه : این اولین بارمه از این غلطا میکنم بدوءین بدوءین.
    همه باسرعت میرن سوار آسانسور میشن.
    مهدی :ایول ، سعید داری راه میفتی داداش.
    میلاد :کی فکرشو میکرد کاپی اینجوری بذارتشون سرکار ؟!!!
    شهرام:باریکلا سعید .داری پیشرفت میکنی
    سعید باد تو غبغب میندازه و میگه:باشه بابا حالا یه کاری کردیما بسه دیگه
    سید که چند ثانیه ست همینجوری زل زده به کاپشن سعیدمیگه : سعید داداش همه کارات یه طرف ، این کاپشن قرمزی که پوشیدی یه طرف.
    همه با تعجب زل میزنن به کاپشن سعید !
    فرهاد : با این کاپشن قرمز آتیشی که پوشیدی خانم راهنما از 30 کیلومتری هم میفهمه ما کجاییم !
    مهدی :سعید راست میگه این چیه پوشیدی ؟!من دقت نکرده بودم. امیر :درش بیار درش بیار!
    سعید : بله ؟؟؟؟
    میلاد:بدو بدو الان شناساییمون میکنن. سعید : چی چیو دربیار.چیزی زیرش نپوشیدم !
    مجتبی :اشکال نداره داداش راحت باش خودمونیم.فیلم من بدون لباس تو همه جا پخش شد هیچی نگفتم.
    سعید : عمرا. فکر کردن درموردشم زشته چه برسه به عمل کردن بهش
    سید سعیدو میکشونه وسط خودشونو و مینشوندش کف آسانسور که کمتر پیدا باشه و میگه : بیشین بابا...زشت تویی با این کاپشنت ...!
    آسانسور میرسه به طبقه آخر و بچه ها پیاده میشن..میرن هرچی میخوان میخرن.دو سه ساعت میگذره وخانم راهنما هنوز داره دنبالشون میگرده.وقتی بچه ها دارن از مرکز خارج میشن سید وشهرام دوباره چشمشون به اون کاپشن رویایی میفته و میرن سمت اون مغازه...
    شهرام رو به سید :محمد باور کن این به تونمیاد.با این ریشات.
    سید : اصلا اینو دوختن برای یه آدم ریش دار.بعدم اصلا چه ربطی به ریش داره ؟!فکر نکن میتونی منو خر کنیا...
    شهرام : آقا اصلا بیا بریم تو شاید دو تا داشته باشه.
    سید : اگه یکی داشت قد میگیریم هرکی دراز تره مال اون
    شهرام اول میره تو اما چند قدم بیشترنرفته که یهو عقبگرد میکنه و سید و هل میده به سمت بیرون و تند تند میگه :برو برو.بدو برگرد بدو.
    سیدم هلش میده تو و میگه :غلط کردی.فکر کردی من خرم ؟! کاپشن مال خودمه. شهرام : برو خره ."بتر پلیس " اینجاس .
    یهو خانم راهنما از در مغازه میادبیرون ومیگه : where were u ?we lost u.I was searching for u up untill now.
    بچه ها اون طرف دارن با تعجب این صحنه رو نگاه میکنن !
    امیر : بمیرید شما دوتا..سر یه کاپشن به بادمون دادید..
    سعید رو به خانم راهنما : yes we too.we lost u too
    سید : لال از از دنیا بری دختر...داغ این کاپشنو به دلمون گذاشت.
    خانمه میگه : wait a minute.i missed sth in that store.
    سعید : خیلی معلومه قالش گذاشتیم ؟
    شهرام :برو بابا .. خانم راهنما با دو تا پلاستیک دستش میادبیرون و یکیشو میگیره طرف سید یکیشم طرف شهرام و دست وپاشکسته به فارسی میگه : این برای شما و.. این برای شما...جنس ،خوب نبود.اما چون شما دوست داشت ،من به بادیگارد گفت ، اون خرید برای شما.
    شهرام و سید بقیه بچه ها
    سعید آروم به بچه ها میگه : این فارسی بلد بود !؟؟؟
    امیر :یعنی هرچی گفتیم رو فهمید ؟؟!
    مجتبی :بچه ها من برم محو شم تو افق .کسی همراه هست ؟!
    سید کاپشن رو میگیره و بعد از تشکر به بچه ها میگه : بچه ها نظرتون در موردحرفایی که من زدم چیه ؟!
    شهرام آروم برمیگرده به بچه ها میگه : بچه ها اصلا تو روتون نیارید که انقدر بهش چیز گفتید وهمشم فهمیده.
    سعید : دیگه تا عمر دارم با شماها بیرون نمیام.
    فرهاد : سعید توکه شاهد بودی من چیزی نگفتم !
    خانم راهنما : Now lets go to a better place than City Center.
    همه : :|
     
    lonely7، ساوینا، تخنای تخنا و 3 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  14. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    بله بله... سلااااااام... آقا من دوتا پایه پیدا کردم... دیگه مگه این تایپک رو بیخیال میشم!!!؟!؟؟!!؟ خب... داستان امروز...
    ***********************************

    در هواپیما در حال رفتن به اینچئون
    مجتبی و فرهاد کنار هم نشستن و سعید و سید روبروشون که سعید کنار پنجره هواپیماس و سااکته و تو خودشه.
    امیر:خب،اینم از این،چقدر زود تموم شدااااا������
    میلاد:آقا من فکر میکردم میریم رو سکو هااااا������☺️
    مجتبی:پس هم تو فکر کردی که نرفتیم رو سکو،آقاجون تو فکر نکن،نکن فکر������������������������
    سید:میلاد داداش بی زحمت به طلای اینچئون و نقره و کلا مدال آوردن تو اینچئون هم فکر نکن������������
    میلاد:باشه آقاجون باشه،بشکنه این دست که نمک نداره ،بشکنه،خوبه تو بازی اخر من آبروتونو خریدم������������
    مجتبی:نخر تو آبرو هم نخر تو هیچکار نکن������������
    میلاد:مجتبی یه چیز میگم بهتااااا������امیر:مجتبی مسلط باش به اعصابت،چرا الکی گیر میدی به بچه؟!������
    فرهاد:راس میگه مجی چته تو چرا الکی گیر میدی به همه������
    مجتبی یهو گوشیش رو پرت میکنه تو بغل سعید که داره از هواپیما بیرون رونگاه میکنه و شدیدا در فکره !!! و با داد میگه : من میخوام برگردم خونه !������������������
    سعید میپره بالا و گوشیو میگیره تو دستشو و میگه :چرا اینجوری میکنی؟میخوای بری خونه که برو به من چه !چرا هرچی میشه به من میگین ؟چرا هر وقت ناراحتین تو دل من خالی میکنین؟
    چرا غم و غصه هاتون مال منه خوشی هاتون مال یکی دیگه؟!������������������������������������
    سید:بمیرم سعید داداش انقد دلت از ما پر بود ؟!!! بعد رو به مجتبی با عصبانیت : خب کور شده راس میگه دیگه،به این چه که تو میخوای بری خونه������������
    میلاد : آخی...سعید اتفاقا الان من فکر کردم نکنه کاپی ناراحته از چیزی..
    سید یهو نگاش میخکوب میشه رو میلاد و میگه: پس کار تو بوده!������������سعیدچون میلاد بهش فکر کرده یه افسردگی رو افتادی حتما..������������
    شهرام که صندلیش پشت سعیده از پشت دستشو میکنه تو موهای سعید و میریزه به هم و میگه نشنوم کاپیتانمون ناراحته...������������
    سعید رو به سید : مریضی ؟چرا الکی حرف در میاری؟������������������
    سید:سعید به خودت شک داری داداشا،حرف چیه،اگه حرفی هست خودت بگو،بگو ما رفیقاتیم،حلش میکنیم������������������
    مجتبی:ای خدااااا من حالم گرفتس اینا به این گیر دادن آخه مظلومیت تا چه حد������������������������
    امیر از پشت ،صورت سعید رو میگیره و به سمت خودش میکنه و میگه :نگاه منو سعید ..نگاه...نه ..این چشا میگه که یه چیزیشه.چی شده ؟؟
    سعید هیچی نمیگه و بیرونو نگاه میکنه...
    شهرام:سعید جدی چیزی شده؟������
    در همین موقع هواپیما شروع به نوسان میکنه و هی تکون میخوره
    سعید خودشو جمع میکنه و میگه:چرا همچین میشه این؟������������
    هواپیما همینجور در حال نوسانه
    شهرام:چرا اینجوری میکنه خلبانه؟
    امیر:یا ابولفضل،فک کنم یه خبریه������������������������������
    همین موقع یکی از مهماندارا میاد جلوی هواپیما و به انگلیسی میگه:مسافرین محترم لطفا آرامش خود را حفظ کنید ،روی صندلی خود بنشینید و کمربند های خود را ببندید
    فرهاد:غلط نکنم داریم سقوط میکنیم������������������
    هواپیما بیشتر تکون میخوره
    سید رو به سعید میکنه و با داد میگه:من نمیخوااااام سعییید .نمیخوااام به این زووودی بمیییرم������������������،بعد رو به بالا نگاه میکنه و میگه:خدایا من هنوز زن نگرفتم خدا،خدا من آرزوی دیدن بچمو دارم ������������������
    شهرام روبه سید:ااااا انقدر حرف نزن،بعد با حالت ترس رو میکنه به سعیدو میگه:سعید داداش جون عزیزت این دم آخری قبل از مرگ هم یه کاری واسه ما بکن������������������
    سعید در حالی که هم ترسیده هم میخواد وانمود کنه که نترسیده میگه: هییییس،من چیکار کنم؟درسته باهوشم ولی دیگه هواپیما روندن که بلد نیستم .جدی جدی چرا اینجوری میشه؟������������������
    نوسان هواپیما بیشتر میشه
    مجتبی:گوشیش که رو پای سعیده رو برمیداره و رو به آسمون میگه:خدایا یه ۲۰ دیقه بهمون مهلت بده برا آخرین بار صدا زنمونو بشنویم حداقل������������������������������
    سید:اوووووو بترکی ۲۰دیقه؟!؟!؟!������������خوبه فقط میخوای صداشو بشنوی
    مجتبی اصلا همش تقصیر توئه،از بس گفتی من میخوام برم خونه،خدا گفت حالا میبرمت خونه ی ابدیت������������
    همین موقع میلاد با حالت معصومانه ای میگه:خدایا آخه چرا این هواپیما؟!چرا ماها؟!خدایا من هنوز ربع قرن از عمرمم نگذشته،خدایا اگه دوست نداری من بهترین والیبالیست دنیا بشم خب نمیشم اشکال نداره،اصلا خدا اگه مارو نجات دادی از والیبال خدافظی میکنم���������������������������������������� ��������
    امیر: میلاد یعنی اعتماد به نفست تو حلقم داداش������������
    مهدی:اگه فقط برای چند لحظه شماها ساکت بشین ،میفهمیم زنده میمونیم یا نه...������������
     
    lonely7، ساوینا، تخنای تخنا و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  15. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    در هواپیما در حال رفتن به اینچئون۲
    یهو هواپیما یه تکون بد میخوره و... ثابت میشه .همه یه نفسی میکشن و سعید که رنگش پریده میگه:دیدین هیچی نبود ؟بیخودی آبرومونو میبرین������������������
    سید نگاش میکنه و میگه : لابد بابا من بود اینجا از ترس موهاش سیخ شده بود.ول کن بازومو.میترسی چرا بازو منو چنگ میگیری ؟؟������������������������
    سعید با تعجب بازوی سید رو ول میکنه و میگه : ا این تو دست من چیکار میکنه ؟!!������������������
    مجتبی یواشکی به شهرام اشاره میکنه وآروم میگه : امروز کلا تعطیله !!!������������
    سید : ترس هم حدی داره برادر من . تو ناسلامتی کاپیتان این مملکتی ...������������������
    سعید:محمد خجالت بکش من بودم التماس خدارو میکردم که من میخوام بچمو ببینم،من ترسوئم؟������������
    شهرام:واااای خدا دوباره کل کل این دوتا شروع شد حالا تا خود هتل به هم میپرن������������������
    سیدرو به شهرام : تو دخالت نکن. بعد رو به سعید میکنه و میگه : اصلا تو چته امروز؟؟������������
    سعید:نمیدونم چندوقته نیاز به یه اتفاق و هیجان تو زندگیم دارم،دوست دارم یکی سوپرایزم کنه������☺️
    فرهاد:هاااان پس بگوووو زن میخوااای؟������
    سعید : بیا برو بابا....مگه من مجتبی م؟!!!������������
    مجتبی که سرش تو گوشیه یهو زوم میکنه رو سعید و میگه :آخه عرضه این کارا رو هم نداری������������������
    سید ریز میخنده و فرهاد خندشو کنترل میکنه ، سعید یه نگاه بهشون میکنه و بعد رو به مجتبی میگه:ببین بچه...من اگه بخوام ازدواج کنم در این هواپیما رو وا کنم 4 ملیون دختر میان جلوم.������������
    سید : نه تو رو خدا درو وا نکن !!!!!������������
    فرهاد : محمد ولش داداش این دلش به لایک هاش خوشه!!!!������������
    در همین موقع هواپیما میشینه و مهماندار مسافرا رو به سمت در خروجی راهنمایی میکنه
    بخشيد اگه جالب نيس چون يهو به مغزم خطور کردنظر يادتون نره
    #تگ هم که خيلى مهمه������
    --------- سيد:ميرزا چيه؟چرا تو خودتى؟نکنه ناراحتى نيلوفر اومده؟������������������ ميدونم عيال وارى سخته
    شهرام:عمويى نخند...کى تا ديروز بچه ميخواست؟سوشاتا سوشاتا ميزد(سوشاتا فرزند خيالى سيد ميباشد در صورت لزوم داستان بچه را بخوانيد)
    سيد:من؟کمتر دروغ بگو
    فرهاد ق:||||||سيد ديگه دورو نبود که شدى:| سعيد:اينقدر سوشاتا سوشاتا نکنين بيايين اين خريداى زن مردمو ببرين
    چند دقيقه بعد
    سيد:حالا هى ميگن زن بگير!زن بگيرم که وسايلشو بالا پايين کنم که ازکت و کول بيوفتم؟
    امير:غرررر نزن������من وضعيتم از تو بدتره...مصدومم ها!
    فرهاد ق:من ترجيح ميدم وسايل زن خودمو ببرم تا زن اين مجى ������ مجتبى:باشه اقا فرهاد...حيف که نيلوفر اينجاست وگرنه... فرهاد:گربه دستش به گوشت نميرسه ميگه پيف پيف بو ميده...جرئت ندارى اخه ������������������ پنج دقيقه بعد
    تو لابى
    همه خانوما دستشون يه عطره که عينه همن
    فرهاد ق:چرا همتون مثه همين؟������������������ مهتا و سوگند:اين بهترين عطره دنياست
    نيلوفر:فقط چين توليدش ميکنه
    ونوس:تازه عطر ورساچ از اين تقلب کرده ...الان ميزنم تو هوا ميفهمين
    پيسسسسس... يتو سعيد از دم پذيرش جيغ ميزنه:فرهاااااااااد خدا بگم چيکارت کنه!تو دوباره ماهى که مامانت برات درست کرده بوده نخورده بودى اين بو رو درست کردى؟اه چه بويم ميده!خفم کردى
    همه:|||||| سعيد:اه
    سيد:حالا هى ميگن زن بگير ������
     
    ساوینا، تخنای تخنا، rahaa و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  16. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    ***توضیح اضافی:بعد جشن قهرمانىتوى اتوبوس ������ همه بازيكنا دست ميزدن ������ و ميخوندن و ميرقصيدن و مسخره بازى ميكردن، اتوبوس رو هوا بود ديگه :))������
    بعد از قهرمانی
    مهدى- امير و فرهاد و مجتبى و سيد رو از برق بكشيد لطفا =)))������
    شهرام- زدن به سيم اخر بد جور =)))������
    ( بعد همشون از پنجره اتوبوس اويزون شدن شروع كردن دست زدن و سوت كشيدن و پرچم "ايران������⚪️❤️" رو از پنجره گرفتن بيرون ، ماشين ������ هاى عقبى كه ايرانى بودن هم پشت سرشون بوق بوق ميكردن و براشون دست و جيغ و سوت ميكشيدن )
    فرهاد- به جون بچه م الان فكر ميكنن فدراسيون گوسفنداشو فروخته تيم ملى واليبال تشكيل داده :)))������
    ( همه ميخندن )
    امير- بچه داشتى و خبر نداشتيم؟ :))������
    ( فرهاد ميخنده )
    سعيد- فرهاد مجتبى رو بگير الان پرت ميشه تو خيابون :|������
    فرهاد- مجتبى بيا تو اين چ كاريه اخه ؟ -_-������������
    مجتبى- خيلى باحاله فرهاد تو هم امتحان كن :)))������
    فرهاد- اقا پليسه مياد دعوات ميكنه ها -_-������������
    امير- اينجا خانم پليسه داره نه اقا پليسه :))������������
    فرهاد- اينو بگم كه خودشو پرت ميكنه بيرون =))))������
    ( همه ميخندن )
    فرهاد- نمياى تو مجى؟ :|������
    مجتبى- نه فرى :))������������
    ( فرهاد، مجتبى رو هول ميده به طورى كه اگه خودش و امير نگرفته بودنش پرت ميشد )
    مجتبى- اگه ميوفتادم ميخواستى چ كار كنى؟؟؟؟������:|
    فرهاد- ميخنديدم -_-������
    سعيد- فرهاد اين شوخى خركى چى بود قلبم ايستاد -_-������
    فرهاد- بابا حواسم بهش بود :/������
    سيد- توى نخ ميخواستى اينو بگيرى ؟ :|������
    مجتبى- ببخشيد ؟ :|������
    سيد- دوتايى پرت ميشدين :|������
    سعيد- جواب نيلوفر خانم( زن مجتبى )رو تو ميخواستى بدى ؟ :/������
    امير- من نبودم الان هر دوشون اسفالت ميشدن -_-������
    فرهاد- خيلى خب بابا -_-������
    ( يه دفعه همسراى واليباليستها هم كه سوار ليموزي ������ شده بودن اومد كنار اوتوبوس و براشون دست و جيغ و سوت زدن )
    امير- زنهاتون با سوسيس اومدن ������=)))
    مهدى- سوسيس؟ o_O������
    امير- از ماشينها كه درازه ديگه =)))������
    شهرام- جوووون؟؟؟ =))))������
    ( فرهاد دهن امير رو ميگيره :))������������ )
    فرهاد- هيچى اينو جدى نگيريد قاطى كرده =))))������ (رو به امير) ابرومونو بردى -_-������������
    امير- خب اسمش يادم رفته بود :/������ ليمو داشت يادمه و ديزى و موزى :))������
    سيد- چى؟؟؟؟؟������0.O
    امير- ليمو و ديزى يا مرزى توش داشت :������ چى ميگن به اين ماشين درازا كه شبيه سوسيسه ليموديزى يه همچين چيزايى =)))������
    ( همه اتوبوس تركيد از خنده =)))������ )
    سعيد- ابرومونو بردى امير :|������ ليموزيه اسمش -_-������
     
    lonely7، ساوینا، تخنای تخنا و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  17. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    سلام مهربونای پاپ موزیکی...
    خوب هستین که ان شا الله؟!
    بله بله... از اتاق فرمان اشاره میکنن که حرف نزن و برو سر اصل مطلب... چشم! میریم سر داستان... این قسمت:
    **********************************

    شهرام و طرفدار
    ( دختر با ديدن شهرام شروع كردن همينجورى جيغ زدن )
    سيد- خانم گوشم :|������ خواهش ميكنم :|
    دختر- شرى جون يه دونه ايى :-*������
    شهرام- مرسى
    دختر- عاشقتم به خدا :-*������
    شهرام- لطف داريد
    دختر- يه امضا ميدي ؟
    شهرام- بله حتما
    ( يه دفتر بهش داد و امضا كرد )
    دختر- مرررسى شرى جوون :-*������❤️ يه عكس هم ميندازى ؟
    شهرام- بله حتما
    ارمين(در گوش شهرام)- داداش بدو وقت نداريم
    شهرام- اوكى داداش الان ميرم
    ( دختر موبايلشو از كيفش در اورد و داد به سيد )
    دختر- يه عكس از من و شهرامم ميگيرى سيد؟ ^__^������
    سيد- بله :/������������ ( و بعد در گرش ارمين ) صاحب شده :)))������
    ( ارمين ميخنده )
    دختر- سيد عاشقتم من :-*������
    ارمين(اروم به سيد)- عاشقه همه هم هست -_-������������
    سيد(اروم)- ماشالا دل كه نيست كاروان سراست -_-������
    سيد- ميشه دوربينشو بياريد؟
    دختر- خب خودت بيار ديگه عزيزم كارى نداره :-*❤️������
    سيد- اخه رمز داره
    دختر- رمزش اينه: "شرى بهترينه عاشقشم من" به اينگيليش ؛-)
    سيد- جااااان؟؟ ������o_O
    شهرام- چى؟؟؟������o_O
    دختر- شرى بهترينه عاشقشم من ديگه وا
    ( سيد و شهرام به زور جلوى خندشونو گرفته بودن ولى ارمين زد زير خنده :))������ )
    دختر- خنده داره؟؟؟؟
    ارمين- نه من ياد يه چيزى افتادم
    دختر- منو ديدى ياد يه چيزى افتادى؟؟؟
    ارمين- نه خانوم
    دختر- پس چى؟؟
    ارمين- وا ... سيد(پرسيد وسط حرفش)- اس ام اس خوند خانم محترم
    ارمين(در گوشى سيد)- چرا اينو گفتى بابا دختر پرو
    سيد- با دختر جماعت در نيوفت نميدونى چ بلايى سر فرهاد افتاد ؟ :)))������
    ارمين- اهان از اون لحاظ
    دختر- سيد جان ميشه عكس رو بگيرى شرى جونم كار داره
    سيد- بله ميشه خودتون پسورد رو وارد كنيد؟ :|������
    ( دختر موبايل رو گرفت تا رمز رو وارد كنه )
    سيد- سريع تر لطفا شرى جونتون كار داره :|������
    دختر- رو چشمم ������^__^
    ( رمز رو وارد كرد و داد به سيد و سيد عكس رو گرفت )
    ارمين- امرى نيست بريم؟ :|������
    دختر- با شما دو تا كار ندارم با شرى جونم كار دارم ������:( شرى جونم ميشه يه چيز بگم؟ :(������
    شهرام- بفرماييد
    دختر- چرا زن گرفتى اخه ؟ :(������������������
    شهرام- بلهه؟؟
    ( سيد و ارمين هم به زور جلوى خندشون رو گرفته بودن :))������ )
    دختر- چرا اخه سوگند رو گرفتى هان؟ :((������������
    سيد- ببخشيدش تو رو خدا :|������ شرمنده س :|������ يادش رفت از شما اجازه بگيره :|������
    دختر- چرا منو نگرفتى اخه؟ :(������������
    سيد- شرمنده س :|
    ارمين- الان ميره سوگند خانم رو طلاق ميده و مياد شما رو ميگيره :|������������������:|
    دختر- من مطمئنم كه تو و سوگند با هم اختلاف داريد مگه نه ؟ ^__^������
    ارمين- يا مام زاده بيژن :|������
    ( از تو كيفش يه دفتر در اورد )
    دختر- ببين شرى جون من هر شب برات نامه مينويسم :(������
    شهرام- بله؟؟ ������O_O
    ارمين- جااان؟؟؟ ������0.o
    سيد- چى؟ o_O������
    دختر- واست نامه مينويسم ديگه :(������ ببين اين عكس رو كيك تولدته واست تولد گرفتم 300 نفر هم دعوت كردم شام دادم
    ( قيافه اين سه نفر ديدنى بود =)))))������ )
    سيد- شهرام اين چى ميگه؟؟؟ ������o_O
    ارمين- سيد من اشتباه شنيدم 300 نفر رو ؟؟؟ ������0_o
    سيد- نميدونم داداش منم همينو شنيدم o_O������
    دختر(يه دفعه جيغ ميزنه)- مگه من با شماها حرف ميزنم؟؟؟؟؟؟؟
    ( بعد يه كارت داد به شهرام )
    دختر- اين شماره منه كارى داشتى زنگ بزن :-*������ فعلا عشقم
    ( و رفت )
    ارمين- نههه ������o_O
    ( هر سه زدن زير خنده )
    سيد- يا خدااا عالى بوود =)))))������
    ارمين- واى خدا حيف شد دفتررو نگرفتى شهرام سوژه ميشد واسه يك سال =)))))������
    سيد- كارت رو بده ببينم :))������
    ارمين- كارت اماده داشت :))������
    سيد- oh my GOD شهرام ببين رو كارتش عكسته :))))������
    ارمين- اوه نوشته shahram mahmoudi is my Life ، اى خدا عالى بود =)))))������
    سيد- يا خدا ديوونه س :))������
    شهرام- چرا اينجورى بود ؟ =))))������
    سيد- نميدونم داداش :)))������ يعنى رمز گوشيش منو كشته بودا :))������
    ارمين- گوشم هنوز داره سوت ميكشه چرا اينجورى شدن دخترا؟ -_-������
    سيد- كر شدم رسما -_-������������
    ارمين- سيد اولش خيلى ضايح شديا =)))������ جيغ زد فكر كردى با توئه =)))))������
    سيد- اصلا هم اينجورى نبود -_-������
    ارمين- چرت نگو تابلو بود :)))������
    شهرام- راست ميگه سيد :))�����
     
    lonely7 و rahaa از این پست تشکر کرده اند.
  18. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    بعد صرف شام سيد ، ارمين ، شهرام ، ميلاد در اتاق سعيد
    سعيد- اى بابا شماها كه باز اومدين اينجا :|
    مهدى- مهمان نواز باش سعيد :|
    سعيد- بابا فردا ساعت پنج بازيه هااا :| مهمون رو كجاي دلم بذارم؟؟
    سيد- بايد كارت دعوت بفرستى :|
    سعيد- اتاق ندارى شما؟؟
    سيد- اتاق منو و تو نداره :|
    سعيد- من خوابم مياد :|
    سيد- ما تشريف برديم برو بگير بخواب :|
    سعيد- كى تشريف ميبريد شماها ؟ :|
    ميلاد- معلوم نيست :))
    سعيد- اونوقت يه سوال قراره هر روز شماها خراب شيد رو سر من؟؟؟
    ميلاد- دقيقا برنامه همينه ^_^
    سعيد- از فردا در و قفل ميكنم هيچكدومتون رو راه نميدم -_-
    ارمين- در ميزنيم مهدى در و باز ميكنه :))
    سعيد- فردا بازيه ها ميدونيد؟؟ :|
    ميلاد- اوهوم ^__^
    سعيد- فردا تو بازى كلا خميازه ايم :|همه دهنامونو ميبينن -_-
    مهدى- خوب اومدى =)))))))
    سعيد- سيد كجا رفت؟
    مهدى- نفهميدم :|
    ( بعد چند دقيقه سيد مياد )
    سيد- سعيد اين شلوارت واسه من شورت شده :| ( همه قهقهه =)))))) )
    ارمين- مايو =))))))
    ميلاد- شك نكن اندازته =)))))
    سعيد- شلوارام هم اسايش ندارن؟ :|
    ميلاد- به خشتك مردم چ كار دارى :))
    سعيد- برو بذار سر جااش ببينم :|
    سيد- شلوار راحتى ندارم :))
    شهرام- اصلا طرف لباساش نرو خب؟ :))
    سيد- چرا؟:))
    شهرام- حالا =)))))))
    مهدى- اخه لباساى سعيد واسه تو ميشه ....
    ارمين- استغفرال... =)))))))
    ميلاد- تسبيح من كو؟ =)))))))
    سيد- خاك تو سرتون =))))))
    شهرام گوشاى ميلاد رو بگير واسه سنش خوب نيست :)))
    ميلاد- كوفت :|
    سعيد- برو درش بيار اين شلوار مورد علاقه مه :|
    سيد- تو پاشو چايى بيار :| مهمان نواز باش :|
    سعيد- برا چى برم من چايى بيارم؟؟
    سيد- چون اتاق توئه ديگه :|
    سعيد- اتاق منو تو نداره كه ، داره؟ :|
    سيد- ميلاد چايى بدو بدو
    ميلاد- چرا من؟؟؟؟
    شهرام- از همه كوچيكترى :))
    سيد- اره اصلا شايد ما بخوايم حرفى بزنيم كه براى سنت خوب نباشه :))
    ( ميلاد ميره چايى مياره چايى رو ميخون )
    سعيد- خب ديگه شب بخير
    شهرام- سعيد بطور غير مستقيم گفت بريد گمشيد :))
    ارمين- تا خودم بيرونتون نكردم :))
     
    lonely7 و rahaa از این پست تشکر کرده اند.
  19. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    معذرت میخوام انقدر طولانی شد... آخه دوتا قسمت رو یکی کردم که داستان رو فراموش نکنید تا فردا...
    ******************************

    خونه ی جدید فرهاد
    فرهاد تنها تو آپارتمانش نشسته بود.خونه کاملا به هم ریخته بود. دوروبرشو نگاه کرد و گفت : همه خودمونین.تمیز کردن نمیخواد. بعد از چند دقیقه صدای آیفون اومد.دستی به موهای خوشگلش کشید و بلند شد . تصویرو از ایفون نگاه کرد . قیافه ی سعیدو تو آیفون دید.
    گوشیه آیفونو برداشت و گفت : سلام داداش.اومدی؟
    سعید : درو باز کن.
    فرهاد : دست خالی که نیومدی؟
    سعید : بزا بیام بالا. فرهاد : اصلا بقیه کجان؟
    سعید : من به اونا چیکار دارم..تنها اومدم.
    فرهاد : خو خودمون تنها تو خونه چیکار کنیم.حوصله مون سر میره..دم در وایسا تا بقیه بیان.
    بعد گوشیه آیفونو گذاشت. فرهاد با خنده : هه هه .. هی حااال میده. بعد رفت رو مبل لم داد. چند دقیقه ی دیگه گذشت که دوباره صدای آیفون دراومد. فرهاد دوباره بلند شد.
    سعیدو دید.بهش گفت : داداش میگم یکی دیگه...
    یک دفعه سعید طی یه حرکت سهمناک یقه ی سیدو گرفت و کشید جلو دوربین و گفت : بیا.اینم یکی دیگه..حالا درو باز میکنی یا نه؟
    سید : چیکار میکنی سعید..خفه شدم.
    فرهاد : خودتون دوتایین؟
    سعید : یعنی وای به حالت اگه درو باز نکنی..میرم پشته سرمم نگاه نمیکنم.
    فرهاد : باشه داداش..آرامشتو حفظ کن.بیاین بالا.
    بعد دکمه ی آیفونو فشار داد. رب ساعت گذشت که زنگ واحد زده شد . فرهاد رفت و درو باز کرد...
    یکدفعه با نگاه ترسناکه سعید روبرو شد.
    فرهاد با خنده : سلام بر دوستانه بزرگوار.به کلبه ی حقیرم خوش اومدین.
    سید : فرهاد یعنی چی آسانسور خرابه؟ سیزده طبقه پیاده بالا اومدیم.
    فرهاد : شانسه بده شما بود. همین امروز خراب شد.
    بعد دوباره چشش به چشای ترسناکه سعید افتاد.
    گلوشو صاف کرد و گفت : اوهم...دمه در بده بیاین تو.
    سید : راست میگیا.
    فرهاد جلو رفت و بعد سید و سعید پشتش وارد خونه شدن.
    فرهاد رو مبل لم داد و گفت : بشینین.
    سید هم رو مبل نشست و گفت : فرهاد. میگم بد نباشه ما انقد پله اومدیم بالا گلمون خشک شد تو واسمون آب نمیاریا.
    فرهاد : ها..باشه.الان.
    سید : البته زحمت نشه.
    فرهاد : زحمته زیادی نیست.
    بعد بلند شد و به آشپزخونه رفت.
    سید : خونه ش خوبه ها.
    سعید همینطور به اطرافش نگاه میکرد...سعيد نشست و گفت : نه خدایی .. این وعضیه..چرا انقد به هم ریخته س. مثلا مهمون دعوت کرده.
    سید : بیخیال..اینطوری آدم حسه غریبی بهش دست نميده بعدش تو کی دیدی این تمیز باشه
    سعید : بیچاره زنش.
    فرهاد با یه سینی اومد.و رو میز گذاشت و گفت : واسه خودتون آب بریزین.
    سید آب ریخت و رو به سعید گفت : داداش معذرت..آب از کوچیکتره. بعد خودش آبو سر کشید.نفسی بیرون داد و گفت : آخیش..خدارا هزاران بار شکر.
    دوباره آیفون به صدا در اومد. فرهاد که رو مبل لم داده بود گفت : سید برو ببین کیه؟
    سید : به من چه.من خسته م انقد پله اومدم بالا.
    فرهاد : من از تو خسته ترم.از صبح تاحالا دارم تو این خونه کار میکنم.
    سعید : پدره زندگی مجردی بسوزه.
    سید : فرهاد خیلی مهمون نوازی. :| بعد از سرجاش بلند شد و درو باز کرد. دوباره رو مبل نشست و گفت : بچه ها بودن...بیچاره ها پدرشون در میاد با این همه پله.
    فرهاد : انقد پله پله نکن.
    نیم ساعت بعد همه رسیدن. مجتبی همینطور که سرش تو موبایلش بود گفت : فرهاد رمزه وایرلست چیه؟
    فرهاد : فرهاد
    مجتبی : راست میگیا...چرا خودم حدس نزدم.
    فرهاد ظ : یه لحظه یه حسه خوبی بهم دست داد که رمزت هم اسمه منه.
    فرهاد ق : فردا به فرهاد ﻗﺎﺋﻤﯽ عوضش میکنم.
    فرهادظ : نامرد.
    شهرام از آشپزخونه بیرون اومد و گفت : هی فرهاد...شام چی داریم؟..چیزی که رو گاز نبود.
    میلاد : منم از وقتی اومدم هی میگم بوی غذا نمیادا.
    فرهاد : یعنی واااقعا ...واااقعا...واااقعا ازم توقع داشتین براتون شام درست کنم؟؟!!!
    امیر با قیافه ی وارفته گفت : یعنی چی؟ پس ما اومدیم اینجا چیکار؟
    فرهاد : اومدین رخ زیبای منو خونه ی جدیدمو ببینین.
    سعید : من میگم این به هیچ دردی نمیخورها..نمدونم واس چی خونه ی مجردی خریده...شورت و پیرهنه یه هفته پیشش که رفته بوده باشگاه رو تو چمدونش چپونده بعد تا اومده اینجا پرت کرده وسط حال.
    میلاد : ا..من از وقتی اومدم میگم یه بوی عرقی میادا.
    امیر : نه..خداییش شام چی داریم؟ فرهاد :
    تقصیره خودتونه .همه واسه خونه ی جدیدم شیرینی آوردین . خوب شام میخریدین.
    امیر : حالا چیکار کنیم؟؟ :((
    فرهاد : دوست داشتین تو یخچال تخم مرغ هست.برین نیمرو دوست کنید. اگه حوصله ندارین زنگ بزنین پیتزا سفارش بدین.
    مهدی : برو بابا..کی حاله آشپزی داره..زنگ میزنیم پیتزا سفارش میدیم.
    آرمین : خوب فرهاد...من پپرونی میخورم.
    فرهاد ظ : من پیتزای مرغ ترجیح میدم.
    سعید : واسه منم مخلوط بزن.
    فرهاد : باشه..دعوت سعید.
    سعید : هی...چرا از کیسه ی خلیفه میبخشی.حالا بشین تا پول بدم...خودت باید دعوتمون کنی.
    فرهاد با ناراحتی به سعید نگاه کرد و گفت : ببین داداش..من پولمو نیاز دارم..خرجم زیاده..پوله آب و برق و تلفن و گاز و غذا و لباس و کلی چیزای دیگه رو باید بدم.
    سعید : به من چه.
    امیر : بابا مردیم از گشنگی..سعید یه نگاه به قیافه ی مظلومش بنداز . دلت آتتتیییش میگیره.
    سعید : کیف پولم یادم رفته.
    مهدی : منم پول نیاوردم..وگرنه حتتتما میخریدم براتون.
    پوریا : خرج زن و بچه زیاده وگرنه من میدادم.
    آرمین : ا..ا..ا...پولم تو کته قبلیم بودا...درش آوردم. :|
    عادل : ای بابا...همه فقیرین. با اعتماد به نفس دستی میکنه تو جیبش .متوجه خالی بودن جیبش میشه.لبخند مصنوعی میزنه و میگه : قبل از اینکه بیایم اینجا انداختم تو صندوق صدقات. :|
    شهرام : حالا که هیچکی ته جیبش تار عنکبوتم نبسته..بیاین یه دست نیمرو بزنیم.
    امیر : هر چی میخواد باشه.فقط غذا باشه.معدم سوراخ شد.
    فرهاد : سعید داداش..دستپختت خوبه.برو از اون نیمرو سعیدیا بدرست.
    سعید : تو امشب مردی فرهاد.
    میلاد بلند میشه و میگه : ریلکس باشین رفقا.من میرم و براتون یه نیمرویی میدرستم که شب بیاد تو خوابتون...بوش هم تا یه ماه تو دماغتون بمونه. و سریع به آشپزخونه میره.
    مهدی : میگما.منظورش از شب بیاد تو خوابتون خوب بود یا بد؟
    شهرام : خوب بود بابا..این نیمروهاش حرف نداره.
    سید : نه بابا؟ ناموسا؟ یادم باشه ازش یاد بگیرم..آخه هر چی باشه نیمروهه..هر کسی هم بلد نیست.
    شهرام : خودتو مسخره کن.
    مجتبی سرشو از تو موبایلش در میاره و میگه : بچه ها راستی شام چی داریم؟
    فرهاد : صلوات بلند لطفا.
     
    lonely7 و rahaa از این پست تشکر کرده اند.
  20. βℓµ€ ǥɨяℓ

    βℓµ€ ǥɨяℓ کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/15
    ارسال ها:
    19,691
    تشکر شده:
    30,185
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    وب سایت:
    سلام خانوما و آقایون گل پاپ موزیک... اول از همه یه تبریـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک حسااااابی... دم بچه ها گرم... فقط میلاد یکم خرابکاری کرد... حال مجتبی هم خدا رو شکر خوب بود... مشکلی هم نداشت...
    خب دیگه... همه اونایی که این داست ها رو دنبال میکنن قطعا بازی رو دیدن... نیاز به توضیح بیشتر و حرف اضافی نیست... بریم سر داستان

    ********************************************
    ������ماجراهاى هم اتاقى ها ������
    ( سعيد و مهدى ������ )
    مهدى تو دستشويى بود و داشت دستهاشو ميشست
    سعيد- مههههههههدى؟؟؟؟ مههههههدى؟؟؟ مههههههههههههههدى؟؟
    مهدى- اووووو چ خبرتههه؟؟!
    سعيد- ادامسسسسسم ادامسممم !!!! ������
    مهدى- واااا ادامست چى؟ :|������
    سعيد- نيست نيست ������
    مهدى- جيگرم جيگرم جيگرم :|������ چند بار ميگى؟؟ چند بار ميگى؟ چند بار ميگى؟؟
    سعيد- اذيت نكن ادامسم كجاست؟!
    مهدى- من از كجا بدونم؟ :|������
    سعيد- خب نيست
    مهدى- اين يعنى من برداشتم ؟ :|������
    سعيد- تو اين اتاق جز من و تو كس ديگه اى هست؟ :|������
    مهدى- خودت خوردى يادت نيست
    سعيد- باباا اصلا بازش نكرده بودم ������
    ( صداى در . مهدى ميره در رو باز كنه )
    مهدى- شايد تو كيفت گذاشتى
    سعيد- نه تو اين زيپ مخصوص ساكم ميذارم هميشه
    ( تق تق در������)
    سعيد- زنگ داره چرا زنگ نميزنه؟ :|������
    مهدى- گلبوئه دستش نميرسه
    سعيد- قربونش ������:X
    ( در رو باز ميكنه )
    مهدى- سلام بابا جون :*������
    سعيد- سلام عمو :*������
    ( گلبو ميره سمت ساك سعيد، در ساك ������رو باز ميكنه دقيقا همون زيپ مخصوص رو باز ميكنه )
    مهدى- بابا جون اون ساك عمو سعيده ساك من اونه
    گلبو- ميدونم ������
    ( سعيد به اين حالت => ������ =-O نگاه ميكرد )
    مهدى- بابا جون چ كار ميكنى؟؟! ������ :O
    گلبو- آدامس ميخوام ������������
    سعيد- ������=-O عمو جون همه ادامس ها رو تو خوردى؟! ������
    گلبو- من و ترمه و جانان ������������
    سعيد- عمو تو و ترمه و جانان سه نفرين اين يه بسته بود ������ الان سه تاش مونده؟ ������
    گلبو- خب مزش تموم ميشد ديگه مينداختيم دور يكى برميداشتيم ������������
    مهدى- بسم ال ... الرحمن الرحيم ������ :D دخترم سريع برو پيش هستى جان الان جونت در امان نيست، برو بابا جون، برو قربونت برم
    ( گلبو ادامس رو برميداره و ميره بيرون )
    ادامه دارد...
     
    lonely7، rahaa و ساوینا از این ارسال تشکر کرده اند.
بارگذاری...