1. در صورتی که برای اولین بار از این سایت بازدید میکنید, لازم است تا راهنمای سایت را مطالعه فرمایید. در صورتی که هنوز عضو نشده اید برای ارسال مطالب , دانلود فایل ها و ...عضو شده و در سایت ثبت نام کنید.با کلیک بر روی ثبت نام در مدت کوتاهی عضو سایت شده و از مطالب و امکانات سایت بهره مند شوید.
  2. هر گونه بحث سیاسی و خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران ممنوع می باشد و به شدت برخورد می شود.
  3. در صورت شکایت از مدیران و ناظران انجمن با کاربر farbod در ارتباط باشید.

مهم تاپیک جامع مطالب و داستان های کوتاه واقعی پند اموز

شروع موضوع توسط Alireza2016 ‏18/3/17 در انجمن مطالب جالب و خواندنی

  1. °®Delaram°

    °®Delaram° کاربر خودمونی

    تاریخ عضویت:
    ‏6/1/17
    ارسال ها:
    5,694
    تشکر شده:
    8,888
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    آبیاری گیاهان دریایی!
    محل سکونت:
    اینترنت
    راننده اتوبوس


    مایكل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن كرد و در مسیر همیشگی شروع به كار كرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یك مرد با هیكل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد او در حالی كه به مایكل زل زده بود گفت: «تام هیكل پولی نمی ده!» و رفت و نشست.

    مایكل كه تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود.

    روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیكلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست

    و روز بعد و روز بعد
    این اتفاق كه به كابوسی برای مایكل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد. بعد از مدتی مایكل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل كند و باید با او برخورد می كرد. اما چطوری از پس آن هیكل بر می آمد؟

    بنابراین در چند كلاس بدنسازی، كاراته و جودو و ... ثبت نام كرد. در پایان تابستان، مایكل به اندازه كافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا كرده بود.

    بنابراین روز بعدی كه مرد هیكلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هیكل پولی نمی ده!»مایكل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «برای چی؟»

    مرد هیكلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیكل كارت استفاده رایگان داره.»
     
    Kamus، Aftbgard∞n و Alireza2016 از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. °®Delaram°

    °®Delaram° کاربر خودمونی

    تاریخ عضویت:
    ‏6/1/17
    ارسال ها:
    5,694
    تشکر شده:
    8,888
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    آبیاری گیاهان دریایی!
    محل سکونت:
    اینترنت
    مقام از خود ممنون:



    مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:



    باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم." دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید:


    "باشه، ولی اونجا نرو.". مامور فریاد می زنه:"آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم." بعد هم دستش را می برد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون می کشد و با افتخار نشان دامدار می دهد و اضافه می کند:


    "اینو می بینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هرجا دلم می خواد برم..در هر منطقه یی...


    بدون پرسش و پاسخ. حالی ات شد؟ میفهمی؟"





    دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود



    کمی بعد، دامدار پیر فریادهای بلند می شنود و می بیند که ماموراز ترس گاو بزرگ وحشی که هرلحظه به او نزدیک تر می شود، دوان دوان فرار می کند.



    به نظر می رسد که مامور راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد. دامدار لوازمش را پرت میکند، باسرعت خود را به نرده ها می رساند واز ته دل فریاد می کشد:" نشان. نشانت را نشانش بده !"
     
    Kamus، Aftbgard∞n و Alireza2016 از این ارسال تشکر کرده اند.
  3. °®Delaram°

    °®Delaram° کاربر خودمونی

    تاریخ عضویت:
    ‏6/1/17
    ارسال ها:
    5,694
    تشکر شده:
    8,888
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    آبیاری گیاهان دریایی!
    محل سکونت:
    اینترنت
    در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.



    یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.


    مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد.


    هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای...فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. "


    مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. " موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده...سمت خودش... گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.


    مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم.


    این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟
     
    Kamus، Aftbgard∞n و Alireza2016 از این ارسال تشکر کرده اند.
  4. katrina

    katrina کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏22/3/16
    ارسال ها:
    5,202
    تشکر شده:
    12,892
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
    پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
    پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است
    پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است
    .
    .
    .
    پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید:
    پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم
    بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند.
    پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است
    بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است
    .
    .
    .
    بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود
    پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم
    مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!
    پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!
    مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد
    و معامله به این ترتیب انجام می شود
    .
    .
    .
    نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید
    چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزینید.فقط بايد خواست و جذب كرد!!!!!!!!
     
    Aftbgard∞n، Alireza2016، °®Delaram° و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. Aftbgard∞n

    Aftbgard∞n کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏18/5/17
    ارسال ها:
    10,968
    تشکر شده:
    24,640
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    عابیاری عه گیاهان عه دریایی
    Screenshot_2016-02-26-12-57-44-1.png
     
    Alireza2016، sarina321 و Kamus از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. Alireza.Msq

    Alireza.Msq کاربر خودمونی

    تاریخ عضویت:
    ‏8/6/17
    ارسال ها:
    1,835
    تشکر شده:
    2,849
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    مرد
    پسرم می پرسد:چرا باید ریاضی بخوانم ؟
    دلم می خواهد بگویم لازم نیست.بی خواندن هم خواهی دانست دو تکه نان بیش از یک تکه است
     
    Alireza2016، ^^♥ و Aftbgard∞n از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. Aftbgard∞n

    Aftbgard∞n کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏18/5/17
    ارسال ها:
    10,968
    تشکر شده:
    24,640
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    عابیاری عه گیاهان عه دریایی
    Screenshot_2016-02-26-13-03-20-1.png
     
    Alireza2016 و sarina321 از این پست تشکر کرده اند.
  8. sarina321

    sarina321 کاربر تازه وارد

    تاریخ عضویت:
    ‏3/11/17
    ارسال ها:
    109
    تشکر شده:
    847
    امتیاز دستاورد:
    93
    جنسیت:
    زن
    محل سکونت:
    بردسکن
    ﭘﺴﺮﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺰﯼ ﻧﺸﺴﺖ. ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺭﻓﺖ. ﭘﺴﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺑﺎ ﺷﮑﻼﺕ ﭼﻨﺪ ﺍﺳﺖ؟ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﮔﻔﺖ پنجاه ﺳﻨﺖ... ﭘﺴﺮ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﻮﻝ ﺧرﺩﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺷﻤﺮﺩ. ﺑﻌﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﭼﻨﺪ ﺍﺳﺖ؟ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺰﻫﺎ ﭘﺮﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪﻥ میز بودند با ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻨﺪ ﮔﻔﺖ سی و پنج ﺳﻨﺖ. ﭘﺴﺮ: ﻟﻄﻔﺎ ﯾﮏ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ.ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺤﺴﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﭘﺴﺮ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﻮﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻨﺪﻭﻗﺪﺍﺭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯿﮑﻪ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﯿﺰ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ، ﮔﺮﯾﻪﺍﺵ ﮔﺮﻓﺖ. ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﮐﻨﺎﺭ ﻇﺮﻑ ﺧﺎﻟﯽ، پانزده ﺳﻨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺍﻧﻌﺎﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ.....شاید بعضی جملات یا بعضی داستان ها تکراری باشه ولی بعضیاشون ارزش بارها تکرار و خوندنو داره
     
    Alireza2016 و Aftbgard∞n از این پست تشکر کرده اند.
  9. sarina321

    sarina321 کاربر تازه وارد

    تاریخ عضویت:
    ‏3/11/17
    ارسال ها:
    109
    تشکر شده:
    847
    امتیاز دستاورد:
    93
    جنسیت:
    زن
    محل سکونت:
    بردسکن
    109046808-7a41b9d50bbcb158af1d16fc0b442ac9-1200.jpg
     
    Aftbgard∞n، Alireza2016، سايه های بیداری و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  10. Alireza.Msq

    Alireza.Msq کاربر خودمونی

    تاریخ عضویت:
    ‏8/6/17
    ارسال ها:
    1,835
    تشکر شده:
    2,849
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    مرد
    A.Text.Graphy (86).jpg
     
    Aftbgard∞n، Alireza2016، ~•Ɩɳɾเ•~ و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
بارگذاری...