بلند فکر کن ...

باصدای بلند فکر کنیم...
گاهی یه فکری دارید ، قصد انجام کاری دارید، راجب مسئله ای دودل هستید، احساساتون داره خفتون میکنه ، میخاید با کسی درد و دل کنید ولی فقط خودتون حرف خودتون رو میفهمید یا هر چیز دیگه ای میتونید اینجا بنویسیدش ...
مکانی برای اینکه با خودتون خلوت کنید ...
نوشتن افکار و یا احساسات کمک خیلی خیلی زیادی به حل مشکلتون میکنه ... فقط کافیه حرفتون رو از دید سوم شخص ببینید...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن : تاپیک رو توی زیرگروه چت روم ایجاد کردم تا اگر زمانی خاستبد راجب مسئله ای با هم اختلاط کنید یا از تجربه هم استفاده کنید مشکلی نباشه.

 

ماکه همیشه سر سجاده خودمونو خالی میکنیم

 

بعضی دردا انقد تو دلت میمونه ک میشه عضوی از قلب و وجودت... نمیشه ب زبون بیاریشون... چون داغونت میکنن....باید بسازی باهاشون.... فقط همین

 

لعنت به لحظه ای که هر کاری از دست بر بیاد ولی نخای هیچ کاری بکنی...
تصمیمم رو گرفتم ...
میمونم ... بی تفاوت تر از همیشه.

 

عموی امیر علی می گه باید بین عشقت و دوست یکی رو انتخاب کنی . از یه طرف دوستش و ازز طرفی عشقش ....
دارم به رمانم فکر می کنم

 

تصادفا بر خوردن تو خیابون به ادمایی که چند ساله ندیدی ....

 

این چند مدت خیلی ناجور بود...خیلی خیلی...اصن فراتر از ناجور...داغون...خراب.......
تو این مدتی که عمر کردم یکبارم اینطوری نشده بودم.....
چی شد یهویی اینقدر زود تصمیمم عوض شد؟
من که اصن فکر کردن به اونجا هم باعث عذابم میشد...
هر چی بود تموم شد...همه چی تموم شد....به قول آقای آقاجانی باید خودم و بندازم تو آتیش تا مقاوم شم....تصمیم آخر گرفته شد...نمیدونم چه حسی دارم از اینکه رفتم اونجا
با همه میگم و میخندم که نگن خودش و میگیره....به کجا دارم میرم من؟؟؟
باید فکرای داغونمو سر و سامون بدم دوباره...باید همه چیز و بریزم بیرون و دوباره از نو همه چی رو مرتب بچینم سرجاش....میتونم!!!؟؟؟
فقط باید فکر یه چیز و از این مخه لعنتی بریزم بیرون...فقط همون چیز.....من میتونم....یعنی باید بتونم....بدستش میارم....میرسم بهش!

 

لذتی که با تنهایی خودم دارم با هیچکی ندارمش...
امیدوارم هیچوقت اینو از دست ندم ...
هیچوقت.

 

قبل تر ها که بهت فکر میکردم از اینکه نداشتمت خیلی ناراحت میشدم.اصن داغون میشدم...
ولی الان نه...
الان با اینکه بازم ندارمت اما نمیدونم چرا بهم انرژی میدی....یه انرژی مثبته خوب که باعث میشی کلی انگیزه بگیرم واسه انجام دادنه کارهای مختلف
فکر کردنه بهت باعث میشع از ته ته ته دلم خوشحال بشم و بخوام بخندم....
تنها چیزی که بهم کمک کرد تا بعد از اون ماجرا بهتر شم فکر کردنه به تو بود❤

 

استقلال برد..
پ.ن تنها فکری از دیروز تا حالا داره رو مخم ویراژ می ده :/

 

همگامو چیکار کنم؟
مادربزرگم....
مامانم
میره بیرون چیزی نشه
من چی؟
دارم چی میشم؟؟

 

زندگی؟
سلامت همه؟
درسم؟
دوستام؟
تنهایم؟

 

آدماي زيادي اطرافت هستن اخه بين اين همه نفرچرامن ،چرا منو انتخاب كردي ها وقتي به تو فكر مي كنم حس خيلي بدي دارم لطفا از جلو چشمام برو كمشو ...........
بين اين همه نفري كه پيشت هس چرا به من گير ميدي ها......
اخه من چه چوب تَري به تو فروختم كه اين كارو انجام ميدي ..........

 

چی میشد آدم ها سر خود وارد زندگی ها نمیشدن
تازه جالبیش اینجاس طلب کارم میشن !
من علاقه مند ب آشنا شدن نیستم
ب نظر میرسه بعد از دعوا توو انجمن کنکور با قصد و نیت خاصی وارد میشن
بیشترین گرفتاری رو فریده درست کرد جور کارای ت یا بفیه رو من چرا باید بکشم هر کسی مسئول اعمال خودشه

 

ک نماز نماز نماز جانماز رفتم بردارم کوفت و درد توش بود فوری دستم رو کشیدم
ک قرآن قرآن قرآن اگ قرآن خوبه چرا با آیات لرزه ب بدنم دس میداد
یه بارم یکی خورد کفشم از پام درومد حس کردم پام رفت آب ولرم
کیکی ک توو خونه حسنی آوردن آتش ریخت ب بدنم
صد رحمت ب کیک بیرون کیک دومی مخصوصا

 

ببن آدم هایی ک وارد زندگیم شدن یه سمانه خوب بود
انصافا هم بیرون اینا افتاده بودن دنبالم خانواده سر کیک ناراحت شد
میرفتن ارتباط من اولش نمیدونستم من میرم ارتباط با شیطان اینا خدا دیدم پاهاش هعی چ تکانی گفتم این چشه بعر ها افتاد پاهام ب رعشه البته ن با ارتباط
یه با خانوم رضایی رفتیم ارتباط حس کردم پایین زبانم یه طوری شد
یه بارم جعبه شیرنی گرفته بودم خانوم رضایی از پیش دست شویی رد کرد قلبم سوخت
حس میکنم از خونه ی بقیه غذا های کثیف میاد مثلا دیروز مادرم ۲ تا شیرنی لطیفه آورده بود خوردم سرم کثیف شد با کمی خارش حس کردم کثافت وارد سرم شد
از شعر خانوم روحانی فهمیدم اسیرم توو قفس
من چن سال پیش رفته بودم اوره بتیخ جز اون کار هیچ شخص دیگ ای نمیتونه باشه
یکی هم واژه از این ب بعد نوشتم توو پستا هام گفتم بنویسم دیگ حرف درمیاد خلاصه راضی ب نوشتن از این ب بعدم نبودم
من بیوگرافی ک از اول ابتدایی تعریف کردم واقعی بود
این بلوک سمانه و خانوم روحانی خوب بود
اسم مدرسه هام
دهخدا راه نور نمونه دولتی فاطمیه مبتکران دانشگاه اسکو برق یک ترم بعدش فوری اومدم دانشگاه تبریز
اسم و فامیلیم لیلا آینده

افت هام هم همش واقعی بود مخصوصا پیش خ بد شد کارنامه م !
آها من حس کردم سرشونه هام سنگینی میکنه همون زمان ک فریده زرشک پلو خام درست کرده بود با داستان خانوم رضایی مطمئن شدم توهم نیس واقعیته
خام ک ن نیم پز کامل نپخته بود
نمک خوردنی هم توو چشام یه مایع مانندی جمع میشد

 

من یه پیش سر قهوه فشارم شد ۱۶ کمترین کارنامه م هم برا پبشه نفسم گرفت فوری هزار تا حرف درآوردن من ک از حاشیه هایی ک علیه م هس نمیگذرم
خوددانید

 

معادل فارسی سانجی رو پیدا گردم
درد شدید
تحریم منظورم همون در های بسته بود

 

من حس میکنم فیلم ها و سریالا یا کارتون ها راجب منه

 

اگ این قد توو زندگی من دخالت نکنن من جمع و جور میکنم اوضاع زندگیم رو
من خ وقته وزنم کمتر از ۵۰ نشده بود ولی سومین باری ک رفتم رازي دیدم عه شدم ۴۸ یا ۴۷ کیلو! خودمم تعجب کرده بودم ولی موقع بازگشت از رازی شدم ۵۵ !
اگر شماها نباشید من زندگیم خیلی بهتره!