1. در صورتی که برای اولین بار از این سایت بازدید میکنید, لازم است تا راهنمای سایت را مطالعه فرمایید. در صورتی که هنوز عضو نشده اید برای ارسال مطالب , دانلود فایل ها و ...عضو شده و در سایت ثبت نام کنید.با کلیک بر روی ثبت نام در مدت کوتاهی عضو سایت شده و از مطالب و امکانات سایت بهره مند شوید.
  2. هر گونه بحث سیاسی و خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران ممنوع می باشد و به شدت برخورد می شود.
  3. در صورت شکایت از مدیران و ناظران انجمن با کاربر farbod در ارتباط باشید.

❤ تکونی + نامه ای برای 97.. D;

شروع موضوع توسط _.Fateme._ ‏10/3/18 در انجمن گفته گوی ازاد

  1. zahra.del

    zahra.del کاربر متخصص

    تاریخ عضویت:
    ‏5/8/15
    ارسال ها:
    7,452
    تشکر شده:
    19,489
    امتیاز دستاورد:
    113
    محل سکونت:
    ✔ ـᓆـطعهـ ∵88∵ ،رבيـ؋ ∵149∵ ،شمارهـ ∵9∵ ✔
    عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم
    گردی نستردیم و غباری نستاندیم

    دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
    از بیدلی آن را زدر خانه براندیم

    هر جا گذری غلغله ی شادی و شور است
    ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم

    آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما
    پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم

    احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم
    و اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم

    من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر
    سالی سپری گشت و ترا ما نپراندیم

    صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
    ما این خرک لنگ زجویی نجهاندیم

    ماننده افسونزدگان، ره به حقیقت
    بستیم و جز افسانه ی بیهوده نخواندیم

    از نه خم گردون بگذشتند حریفان
    مسکین من و دل در خم یک زاویه ماندیم

    طوفان بتکاند مگر "امید" که صد بار
    عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم


    « استاد اخوانــ »
    ❤❤❤

    :
    فاز غم نیس ،؛ غزل پر معنی و قشنگیِ : )
    همین دیگه D:
    و باز هم ،؛ میدهم خود را نوید سال بهتر ✌
    :inlove::)
     
    بانوی سکوت، nafas.5624، |Ryhwnh| و 10 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. _.thebello._

    _.thebello._ کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏22/1/16
    ارسال ها:
    7,788
    تشکر شده:
    20,440
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    شغل:
    _Student_
    محل سکونت:
    North Of IRAN
    ❤هو المشتی❤

    :shamefullyembarrased:

    خب...نمیدونم چی بگم!درواقع نمیدونم که از کجا باید شروع کنم!:smuggrin:
    سال 96...
    گذشت با همه ی خوبی و بدیش:)
    نمیخوام بدبین باشم و چمدونم از اینجور چیزا اما واقعا بدیاش بیشتر از خوبیاش بود:meh:
    اولا که درگیر امتحان نمونه و این جور چیزا...قبول نشدنِ اولم یه طرف بعدش ذخیره شدن یه طرف دیگ:banghead:
    تابستون که خیلی معمولی گذشت اما خوش گذشت...تابستون خوبی بود...بیرون رفتن با دخترخاله هام...خل بازیامون...سوتیامون...دورهم جمع شدنامون....همشون فوق العاده بودن:rolleyes::inlove:
    اینقدر حافظه ی درستی ندارم که همشون یادم بمونه اما میدونم تابستونم با اینکه میرفتیم مدرسه اما حسابی خوش گذشت مخصوصا مسافرت مشهد...یکی از بهترین سفرهای عمرم بود:inlove:
    پاییزم که مدرسه بوی ماه مهر و مدرسه و این حرفا:meh:اما یه خوبی ای که داشت دوستایی پیدا کردم که خیلی ماهن...مخصوصا ساجده:inlove:
    اما می رسیم به آبان...یکی از بهترین و بدترین ماه های این سال:)
    خیلی مشکلات پیش اومد تو این ماه واسم
    خیلی فشار روم بود
    روز تولدم افتضاح با دعوا و این چیزا اما شبش فوق العاده بود:woot:
    سورپرایز مامان و عمه جون:hilarious:با اینکه فهمیده بودم اما چیزی نگفتم:inlove::hilarious:عمه جون کلی ذوق کرده بود واس اون شب:rolleyes:کلی برنامه چیده بود❤اون شب با چشای قرمز و دماغ پف کرده اونجا نشسته بودم بس که گریه کرده بودم دو ساعت قبلش:hilarious::hilarious::facepalm:
    اونم گذشت:shamefullyembarrased:
    با یه نفر آشنا شدم:woot:
    یه شخصه خیلی خوب:joyful:
    یجورایی انگار منبع انرژیم بود لعنتی:wacky:
    انگار میدیدمش شارژ میشدم:shamefullyembarrased:
    سعی کردم از رفتاراش الگو بگیرم و همین کارم کردم!:D
    کلاس موسیقیمو دوباره شروع کردم:woot:پیش همون استاد قبلیم:inlove:مرده فوق العاده ایه!سرشار از آرامشه این مرد❤
    یه چیزی بهم گفت که هیچ وقت یادم نمیره:خودت و درگیر بازیای کثیف دنیا نکن...این چیکار میکنه اون چیکار میکنه...واس خودت باش...آدما رو مثه این ببین که تو توی آسمونی و داری مردم قائمشهر و میبینی...ببین چقدر کوچیکن...ببین چقدر بی ارزشن تو اون آسمون به اون عظمت!:)
    برگشتم گفتم استاد وقتی ما اینارو کوچیک میبینیم اونام ما رو کوچیک میبینن از همون فاصله...!;)
    برگشت گفت تو فرق آسمون و زمین و میدونی چیه!؟:happy:
    استاد راس میگه...سعی کردم...خیلی سعی کردم چیزی واسم مهم نباشه....برخورد این...رفتار اون...اینکه راجع بهم چی فکر میکنه...همه ی چی و سعی کردم بندازم دور و فقط و فقط خودم باشم و خودم!
    اما یه جاهاییش از دستم در رفت و مثه همیشه گند زدم!:facepalm::dead:
    یه چیزایی یاد گرفتم...اینکه به هیچ کسی اعتماد نکنم...هیچ کس!این هیچ کس خانواده رو هم شامل میشه!:happy:
    خب دیگ بسه...زیاد حرف زدم:D
    96 هم گذشت دیگ;)
    با تموم خوبیهاش و بدی هاش...چیزای بدی که امسال به سرم اومد خیلی زیادن...بعضیاشون غیرقابل تحملن واس همین نتونستم و نخواستم تعریفش کنم:)
    ولی انصافا خیلی زود گذشت:shifty:اون مثله که میگه انگار همین دیروز بود اینجا صدق میکنه...والا انگار همین دیروز بود منو مامان و طاها جلو تلویزیون نشسته بودیمو منتظر بابا تا از سفر بیاد:hilarious:
    آها...امسال از خیلیا چیزایی دیدم که واقعا ناراحتم کردن:)اما از اونجایی که آلزایمر دارم و هیچ چیزی یادم نمیمونه واس همین همه چیز و فراموش کردم و همه رو بخشیدم;):D
    خیلیا رو هم ناراحت کردم و واقعا بابتش معذرت میخوام✌❤
    حلالم کنید...همین❤​
     
    بانوی سکوت، nafas.5624، |Ryhwnh| و 9 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  3. _.thebello._

    _.thebello._ کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏22/1/16
    ارسال ها:
    7,788
    تشکر شده:
    20,440
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    شغل:
    _Student_
    محل سکونت:
    North Of IRAN
    و اما نامه به 97:shamefullyembarrased:
    سلام...نمیدونم چجور سالی میخوای باشی ولی ازت خواهش میکنم مثه 96 نباشی...باشه!؟:)
    خیلی سخت گذشت...خیلی...اثراتی که به جا مونده رو خودت بیای میبینی و میفهمی...کاش دلت بسوزه و خوب بشی باهامون!;)
    97 عزیز...با دست پر بیا....کلی برکت و خوشی و سلامتی به زندگی ها بیار!;)
    بزار توو تو همه ی مردم شاد باشن...همه!:)
     
    بانوی سکوت، nafas.5624، |Ryhwnh| و 8 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  4. Deli joon

    Deli joon کاربر تازه وارد

    تاریخ عضویت:
    ‏10/2/18
    ارسال ها:
    456
    تشکر شده:
    408
    امتیاز دستاورد:
    63
    جنسیت:
    زن
    شغل:
    محصلم
    محل سکونت:
    خونمون
    سال 97
    یکی از مهم ترین سالای زندگیمم
    باید همش درس بخونممم تا تو کنکور98 رتبم خوب شه به امید خدا..
     
    _.thebello._، بانوی سکوت، nafas.5624 و 6 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. B4ᴅ G!ʁг

    B4ᴅ G!ʁг کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏9/9/16
    ارسال ها:
    8,261
    تشکر شده:
    25,243
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    ŜŦǙĐĘЙŦ
    محل سکونت:
    Źสћεďสห ĈŦ
    ب نام خدای مهربونی ک منو واسه شما آفرید ک بدونین فرشته هام زمینی میشن:cool::smuggrin::smug::whistling::angelic:

    کلا من با اعداد زوج حال نمیکنم:meh:
    هه! ‌96:meh:
    سال بدی نبود ولی خوبم نبود خداییش والا دهنمونو سرویس کرد حتی همین دو روز باقی مونده رو هم دس بردار نیس لا مصب:banghead::shifty:

    صحنه فیلم سیاه و سفید...
    ر‌اوی: ‌فروردین 96
    روز اولش یادم نیس:blackeye: فقط میدونم تولد بابام بود:D بازار ماچ بوس و تف و اووووق:wtf:
    تا سیزدهمش ولی خوش گذشت:smug: لای کتابو ک وا نکردم:whistling: فقط تو خیابونا و بازارا و انجمن و خونه فک و فامیل ول میچرخیدم:D
    پونزدهم تولد مادر گرام ک کلی کولی بازی درآوروم ولی کادو نخریدم:smuggrin::D
    بعدشم د برو ک رفتی تو دل امتحانایی ک تا همین لحظه نگاه کتاباشم نکردی:bucktooth: نهایی و از این کوفت و زهرمارای مسخره استرس زا:shifty:
    روز تولدم:banghead: از اولش فقط برام بارید:meh: شنبه بیستو شیش فروردین نودوشیش:meh: امتحان دینی مستمر ترم دوم :meh: فرداش فیزیک:banghead: کله صب سر صف گیر دادن مدیر ب موهام و جواب سلام دادن ب دوستم:meh::shifty: بعد از ظهرش کلاس فیزیک و ریاضی ک نرفتم:smuggrin:
    اردیبهــــــــــشت
    ماه خاصی نبود.... فقط تولد داداش جانیم و دایی خوشگلم بود:inlove: و دو هفته فرجه واسه نهایی ک فقط عشق و حال کردم:smuggrin:
    خــــــــرداد
    گور ب گور شده خرداد:shifty:
    ماه رمضون ونــــهایی:bucktooth: ک من فقط روزای فرجه روزه گرفتم:cry: و لو رفتن سوالا ک من ب لدف دوس پسرِ نداشتم محروم شدم از این مقوله:shifty: جالبیش اینه پسر عموم داش سوالا رو ب من نداد ب غزل داد:bored: شـــانسه آخه من دارم:banghead: تولد این نسرین بزغالم بود:inlove: و تولد پسر داییم:inlove:
    تـــــــــیر
    گرما و گرما و گرما و دمای چهل درجه ساعت دوازده شب:bored: و حساسیت منه الاخ ب باد کولر و پنکه و بعضا باد طبیعی:banghead: ن میتونسم زیر کولر بخوابم ن میتونسم نخوابم:meh: بعدشم ک کلاس و کلاس و کلاس:oldman: و ولو بودن اینجا:oldman:
    مــــرداد
    کلاس و کلاس و کلاس و همچنان حساسیت و ولو بودن اینجا و بعضا بازار رفتن:meh: و ب دلیل حساسیت بالا آمپول نوش جان کردن اونم سه تا ک نتیجش شد تا چهار بعدازظهر روز بعدش خوابیدن:hilarious: و در روز کودتای بیست و هشت مرداد تولد پسر داییم:inlove:
    شهریور
    کلاسای رسمی مدرسه عو تنها شدن منو بابام تو خونه:meh: چون مادر گرام و برادر ناگرام مشهد بودن:shifty: غذا بلد نبودن منو هرروز چتر شدن خونه عمه و عمو:D تولد مهی جانیم ک نتونسم بیام:cry:وتولد لیلا و خالم و دختر خالم:inlove: و هفته آخرش ک بیکاری دادن بمون:smuggrin: و همچنـــان ولو بودن من اینجا:meh:
    مهــــر
    دوباره مدرسه و درس نخوندنای منو دلقک بازیام و هر هفته تو ی ساعت و نیم دوتا امتحان دادن:shifty: و کار شریف تقلب:woot::smuggrin: و تولد مبینا جانـــیم:inlove:
    آبـــان
    همون مهر ب همراه تولد جمعی از دوستان از جمله زیبا و ندا جانیم:inlove: تو پی وی بانوی لالو تهدید کردن ک حق نداره واس زیبا تاپیک بزنه چون من میخوام بزنم:D ایلنارو خفتش کردن ک تاپیک نزنه:whistling: با مهلا نقشه کشیدن ک بگیم نمیتونه بیاد و یدفه بیاد و زیبا سورپرایز بشه:D ک آخرشم نیومد:bored::shifty:
    آذر
    امتحانای مستمر و تولد داداش مجازی و واقعیم.... و همچنین پریسا...
    دی
    امتحانای ترم و امتحانای ترم....
    بهمن
    شروع دوباره کلاسا دلقک بازیام و ی ذره درس خوندنام... تولد فاطی:inlove:
    صحنه حالت عادی و برگشت ب زمان حال
    راوی: اسفند‌96
    دوباره با مهلا در ارتباط بودنو ی ذره درس خوندنو دلقک بازی و تعطیل شدنمون:inlove: تولد اون یکی فاطی و نرفتن من ب دلیل کلاس مسخره حسن پور ک همیشه مصادفه با اتفاقای مهم:shifty:و روز مادر و بازم پیچوندن کادو از طرف من:smuggrin: از همه بدتر تو ی روز بودن جشن فارغ التحصیلیمو عروسی دختر عمومو کلاس حسن پور:shifty::banghead:
    راسی تو این شیش ماهه آخر بازیگریامم در نظر بگیرین;) ی اتفاقایی افتاد ک تازه تونسم باشون کنار بیام:happy: ی ذره البت:laugh: ب لدف داداش قشنگم:inlove:

    آخ ننه دهنم کف کرد بس ک زر زدم:oldman:

    این از نود و شیش:meh::bored:
     
    بانوی سکوت، nafas.5624، |Ryhwnh| و 9 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. B4ᴅ G!ʁг

    B4ᴅ G!ʁг کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏9/9/16
    ارسال ها:
    8,261
    تشکر شده:
    25,243
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    ŜŦǙĐĘЙŦ
    محل سکونت:
    Źสћεďสห ĈŦ
    از اونجا ک با اعداد فرد خیلی حال میکنم از نود و هفت گرامم میخوام ی حالی بده ب ما جلو ملت ضایه نشیم:bored::meh::smuggrin:

    ببین نود و هفت خوشگلم یا کنکور قبول میشم یا ن من ن تو:shifty: یکم دقت کن!!! ‌نود و هفت برعکس هفتادو نه ک میشه سال پربرکت فرود منه فرشته از کران آسمان ها بر این زمین ناپاک:smuggrin::whistling::cool: خودت ی کاریش بکن دیگه من این حرفا حالیم نی:shifty:

    و ایشالا سال خوبی باشی فقط واسه من:sneakyر::D:p
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    واسه بقیه خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوب تر از خیلی خیلی خیلی خیلی خوب باش:inlove::kiss:


    همین دگیه:smug: حالام گمرو حالتو ندارم:shifty::meh: درس دارمarghh::banghead:
     
    بانوی سکوت، nafas.5624، |Ryhwnh| و 7 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. B4ᴅ G!ʁг

    B4ᴅ G!ʁг کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏9/9/16
    ارسال ها:
    8,261
    تشکر شده:
    25,243
    امتیاز دستاورد:
    113
    شغل:
    ŜŦǙĐĘЙŦ
    محل سکونت:
    Źสћεďสห ĈŦ
    عاراسی من عادت ب کینه ب دل گرفتن ندارم همتون حلالید;):happy: در ازاش منم حلال کنین:)
     
    بانوی سکوت، nafas.5624، |Ryhwnh| و 6 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  8. кїѦ16

    кїѦ16 کاربر خودمونی

    تاریخ عضویت:
    ‏27/4/16
    ارسال ها:
    1,453
    تشکر شده:
    4,184
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    مرد
    چ ایده خوبی .. من همیشه نوشته شخصی برا سال ها داشتم برنامه یا احساس و ارزو :rolleyes:

    فکر می کنم بهتره امسال سالی باشه ک به دیگران بیشتر کمک کنم و بیشتر محبت کنم از انرژی که محبت داره خودمم سیراب بشم

    کودک لجوج گستاخ غم و ناراحتی رو درکش می کنم ... اونم اروم میشه .... ب اندازش غمم خوبه :yawn::joyful:

    و ...
     
    بانوی سکوت، nafas.5624، |Ryhwnh| و 6 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  9. ندا4444

    ندا4444 مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏25/5/16
    ارسال ها:
    5,477
    تشکر شده:
    24,767
    امتیاز دستاورد:
    113
    امسال هم بهترین و هم بدترین سال عمرم بود...اما بدی هاش نسبت به خوبی هاش هیچی نبود...:woot:
    از خرداد ماه و انتخابم واسه فرماندهیم گرفته تا تیر و اومدن حکمم
    بعدش بهترین سرگروه صالحین شدنم ،اشنا شدن با استاد و عوض شدن زندگیم که به همه دنیا می ارزید ،شروع مدارس ،شروع فرماندهیم بار اولی که استادو دیدم:roflmao: عالی بود بهت زده شده بودم
    فراموش کردن یه دوست داشتن یه طرفه :happy::inlove:و تبدیل یه رابطهه پر از سختی به یه رفاقت معمولی
    دیدار با رهبری و جیغایی که کشیدم موقع فهمیدنش:inlove::inlove:
    کمک امام زمانو برگزاری مناطرمون بدون دردسر
    دو بار مشهد رفتنم توی یه سال:woot::woot::woot::woot::woot:
    اینا همه اتفاقای خوب امسال بود اما از یسری ادما نمیگذرم از یسری برخوردها که تا عمق وجودمو سوزوند ولی با همه اینا دیگه قوی شدم:shamefullyembarrased:
    ارزو هایی که برای نودو هفت دارم اول از همه ظهور اقا دوم ظهور اقا سوم هم ظهور اقا بعدش سلامتی رهبرم و موفقیت کشورم اخر از همه هم موفقیت خودم
    امـــــــــــــ❤ـــــــــــــین : )
     
    بانوی سکوت، zahra.del، _.thebello._ و 6 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  10. ѕнαω♥

    ѕнαω♥ کاربر خودمونی

    تاریخ عضویت:
    ‏20/9/17
    ارسال ها:
    1,420
    تشکر شده:
    2,942
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    شغل:
    هه
    محل سکونت:
    اردبیل
    یه حسی بم میگه امسال موفق میشم تو جشنواره
    96 خوب بود برام اما برا ایران چی؟؟؟
    افتضاح بود
    من موفق بودم تو درس زندگی روابط با آدما و تقریبا همه چی
    همین که امسال کسی از پیشمون نرفت، کسی مریض نبود و تو اردبیل اتفاق خاصی نیوفتاد خودش خیلیه
    ولی اتفاقای بدیم داشتما....
    مثلا حذف شدنمون تو جشنواره خوارزمی
    ولی من شادیم.... من همه رو به زانو درمیارم
    و قراره تو جشنواره سال 97 انقد بدرخشم که تلخیای اون یکی حذف بپره کلا....
    به خودم ایمان کامل دارم
    یه کاری میکنم که مجبور بشن به پذیرش من..
    به خاطر زحمتای خودم، مامان و بابا، رفقا و علی
    من باید موفق شم
    و 97 عزیز تو مطلقا نمی تونی راه روسیه رو از زیر پاهام بکشی بیرون...
    من اول میشم و میرم روسیه و بهترین ارائه کل عمرم و اونجا انجام می دم...
    یه کاری میکنم که علی از گفتن حرفاش پشیمون نشه........
    97 عزیزم و تو امیدوارم لوس بازی درنیاری بسه این قد درد و غم برامون.
    خدایا حال بد مردممو خوب کن
    خدایا گربه سیاه کشورمو سفید کن
    خدایا کشورمو از شر مسئولای بی لیاقت خلاص کن
    و در آخر یه جوری منو عاشق خودت کن که به غیر تو فکر نکنم...
    خدایا امسال کع تموم شه یه سال نزدیک تر میشم به 1400 سالی که سال سرنوشتمه
    می دونی تا روزی که به بالاترین نقطه نرسم آروم نمیشینم پس خودت کمکم کن
    مگه نه اینکه اگه تو آرزویی و تو دلم انداختی توان رسیدن به اونو تو من دیدی.....؟؟؟؟
    پس توانمو روز به روز بیشتر کن........!!!!
     
    nafas.5624، Aftbgard∞n، _.Fateme._ و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  11. |Ryhwnh|

    |Ryhwnh| کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏30/7/16
    ارسال ها:
    7,300
    تشکر شده:
    18,838
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    امسال پر از اتفاقای عجیب و غریب بود...
    یه سال پر از فراز و نشیب... و پر از تجربه...
    نمی خوام از تک تکشون حرف بزنم...
    اما خب... دلم می خواد سفر مشهدم رو اینجا تعریف کنم...
    تیرماه بود...
    با مامان و بابا و داداش و زنداداشم و فنچولی جانم(رضا) تصمیم گرفتیم که بریم مشهد حرم امام رضا...
    بعدشم از اونجا پرواز کنیم و بریم تهران پیش اون یکی داداشم...
    من قبل از اینکه بریم مسافرت سرماخورده بودم... و همشم لج میکردم و نمیرفتم دکتر و خودم سرخود قرص و کپسول می خوردم... فکر می کردم بهتر میشم اما نه...
    خلاصه وقتی رفتیم مشهد... غذاهای چرب هتل روز به روز داشت حالمو بدتر میکرد...
    بلاخره بعد از کلی سرفه های ناجور و بالا اوردن خون... راضی شدم که برم دکتر...
    با مامان و بابا پیاده مسیر هتل تا درمانگاه رو طی کردیم... :)
    وقتی رسیدیم اونجا و به دکتر گفتیم که ما اهل دزفولیم و از اونجا اومدیم... لبخند زد و گفت: من چند سالی رو دزفول بودم... واقعا شهر خوبیه...
    برام شش تا آمپول نوشت! البته فکر کنمD:
    آمپول پنی سیلین آمپولیه که حساسیت زاعه و ممکنه افراد بهش حساسیت داشته باشن واسه همینم باید قبلش تو پوست امتحانش کنن..
    این دکتره مرده خیلی شریفی بود... وقتی رو تخت دراز کشیده بودم و منتظر بودم تا ببینم پوستم به پنی سیلین واکنشی نشون میده یا نه...
    از پشت پرده همش جویای حالم بود...
    آهاااا این حرفشم یادم نمیرهD: گفت اگه تو شهر خودتون میرفتی دکتر با یه آمپول خوب میشدی اما الان باید کلی دارو بخوری و آمپول بزنی:bored:
    خلاصه با کلی جیغ و هوار پرستار آمپولام رو زدD:
    کلی داد زدم که حتما باید بی حسی بزنیا!:blackeye:
    اونم کفت باشه میزنم:whistling:ساکت شو دیگ:bucktooth:
    یه خنده ای بود که نگو... پرستارای مشهدی با اون لهجه ی شیرینشون بهم گفتن: قدیم همسن تو بودن چنتا بچه اوردن! چته تو؟چطور می خوای زایمان کنی تو؟
    یعنی من و مامان غش کردیم از خنده!
    مشدیا خیلی دوس داشتنین^___^
    تو راه برگشتن بابام برام میوه و شیر و... گرفت تا بخورم!
    روز اولی که رفته بودم حرم امام رضا...
    با خانواده رفتیم شبستان حرم...نزدیک ترین محل به قبر امام غریبم...:happy:
    اونجا همینطور اشکام جاری بودن... همش دعا میکردم‌..
    واسه دوستام دعا میکردم...
    خیلی جالب بود ...
    بچه برادرم که هنوز یک سالش نشده بود هم به اون دیوار دست می کشید و میرد تو سر و صورتش..
    انگار رضا میدونه که هدیه امام غریبمه...:happy:
    سال قبل از به دنیا اومدن رضا....بچه برادرم...
    داداشم با اون یکی داداشم اومده بودن مشهد...
    امسالم انگار نذر کرده بودن ک بیان...
    آماااااا میرسیم به اون روز باحال تو حرم امام رضا!
    قبل از رفتن ب حرم من با زور کمی نون با شیر خورده بودم!
    وقتی رفتیم حرم بعد از زیارت اومدیم تو حیاط...
    بعدشم با مامانم رفتیم دارالشفا تا من آمپولم رو بزنم...
    دختره کثافط تا آمپولو زد گفت زودی بلند شو برو !
    نمیدونستم آمپولش جوریه ک باید آدم یکم بشینه تا این مواد به درستی تو بدنش بره بعد بلند شه...
    منم زودی بلند شدم وبا مامان رفتم.‌.
    می خواستیم واسه نماز ظهر بریم داخل حرم که من چشام سیاهی رفت و به قول مامان که منو دیده بود رنگ لبام سفیده شده بود و رنگ صورتم زرد...
    یه سایه پیدا کردیم و نشستیم رو زمین...
    فکرشوووو بکنیدD: با چادر پخش زمین بشی!:hilarious:
    از شانس قشنگم داداشم رفته بود پی کاری تو یه قسمت دیگه ای از مشهد...
    بابامم داخل حرم بود..
    مامانم هول شده بود ‌...
    بهم فطرمه داد بخورم بلکه حالم بهتر شه...
    یکی از خادما رو صدا زد و براش توضیح داد دخترم اینجوری شده و...
    اون خادم هم با بی سیم به یکی از پرستارای مرد داخل دارلشفا گفت که سریع خودشو برسونه پیشم...
    اون بنده خدا خیلی زود خودشو بهم رسوند...
    بعد از گرفتن فشارم گفت ک حتما باید برم دارالشفا...
    و گفت که حال خوبی ندارم...
    خادم ازم پرسید: میتونی خودت تا اونجا بری؟
    مامان یه نگاه به من انداخت و یه نگاه به خادم!
    گفت: نه نمی تونه!
    آمااااا:hilarious:قسمت باحالش اینجااااست ک الان میگم!
    خادمِ رفت و با یه ویلچر اومد پیشم:laugh:
    منو نشوندن رو ویلچر!:bored: بعد خادم بیچاره هم همه این صحن ها رو طی کرد و منو رسوند به دارالشفا!
    حالا حتما سوال براتون پیش میاد که چرا به خادم گفتم بیچاره؟آخه پیر بود:unsure: وقتی داشت منو میبرد دلم می سوخت! اما خب اینم باید بگم که خادمای امام رضا دلی میان کار می کنن:roflmao:
    میشه گفت با ویلچر رفتن یکی از بهترین تجربه ها بوده برام:hilarious:
    خو خو!
    مامانم ب داداشم زنگ زد و داداش بامرامم هرجور بوده خودشو با زنش و بچش رسوند دارالشفا!:sorry:
    منو بردن پیش دکتر...
    دکتر بهم گفت که کم خونی دارم و حتما باید یه آزمایش بدم:bored:(هنوز ک هنوزه از تابستون تا الان من نرفتم آزمایش خون بدم:hilarious:)
    بعدش دکتره برام یه سرم و قرص جوشان و... نوشت!
    وقتی رفتیم ک سرمم رو بزنم‌...
    مامانم اون پرستاره رو ک صبح آمپولم رو زده بود گیر اورد...:wideyed:کلی باهاش دعوا کرد...:rolleyes:

    دلم خنک شد... :laugh:
    دخترکه بی تربیت...:shifty:

    آمااااا اون پرستاری که می خواست سرمم رو بزنه هم هیچ سرش نمیشد...:bored:
    بار اول که زدش تو پوستم...:sorry:
    دستم کبود شد...!
    بار دومم ک اومد درست بزنش کلی خون اومد از دستم...:bucktooth:


    بار دیگ اگه رفتم مشهد... !
    حتما باید یه اخطاریه به پرستارای دارالشفا بدم...:wtf:

    خلاصه اومدیم خونه...
    دلم می خواست که نذر کنم تا عزیزترین فرد زندگیم برگرده...
    اون شب تو هتل... هیچوقت فراموشم نمیشه...:roflmao:
    قبل از خواب... داشتم با مامان حرف میزدم...
    می گفتم: مامان دلم می خواد برم حرمدنذر کنم...
    مامان: واسه ی چی ناقلا؟:oldman:
    من: خب... خب... واسه یه چیزی ...:joyful:
    مامان: بگو براچی... ؟
    من: خب واس همین مریضیم دیگ..:angelic:
    مامان: میتونی نذرتو ادا کنی..؟
    با خودم(نمیدونم، شاید بتونم شاید نتونم)
    من: ______
    و از یه بابت خداروشکر می کنم که اون شب مامان نفهمیدم کنازش گریه کردم...
    اما خب اتاق خیلی تاریک بود...!!!
    واسه آخرین بار وقتی رفتم حرم...
    با آه دلم گفتم آقا...
    امام رضا..‌
    خودت واسطه شو تا برگرده...
    من نمی تونم دیگه...
    گفتم یا رضا... خودت کمک کن ... از خدا بخواه تا منم خوب بشم...
    :happy:
    اینا معجزه بودن...
    هم اون برگشت... هم این مریضی کوفتی که حدود یه ماه گریبان گیر من بود خوب شد...:)
    آماااااا یه چیز باحال دیگه هم این وسط اتفاق افتاد...:wacky:
    با اون حال زارم داداشم منو برد ساندویچ فروشی نزدیک به هتل و یه ساندویچ مشتی با نوشابه برام خرید...:hilarious:
    یه خنده ای بود ک نگووو...:smuggrin:
    و خلاصه با یه مرد خیلی ورلج آشنا شدیم که گفت بهم پول بدین منم میبرمتون جاهای دیدنی مشهدو ببینید!
    اون خاطراتو اگه بخوام تعریف کنم ک دیگه نوشتم خیلی طولانی میشع:roflmao:
    تا همین حد به نظرم بسه!



    امسال خیلی چیزا رو فهمیدم...
    از رفتن خیلی از آدما تو زندگیم درس گرفتم...
    و می خوام تا جایی که می تونم با اونایی که باهام هستن کیف دنیارو ببرم...:woot:
    شاید ...شیطنتم تو انجمن مثل قبل نباشه...
    اما من هنوز همون ریحانه شر و شیطونم...:roflmao:
    اما به حرف داداشم رسیدم!چه زود چه دیر... اما اینو فهمیدم!
    داداشم میگفت: خیلی از این دوستایی که الان باهاشون چت می کنی و بیرون میری و... تا چهار سال دیگه اصن نمیدونن ریحانه کی بوده و چی بوده...

    پس تا میتونی وقتت رو با خانوادت بگذرون...


    خب...
    سیصد و شصت و یک روز از سال هزار و سیصد و نود و شش گذشت.‌.
    فقط چهار روز دیگه مونده...
    امسال خیلیا بهم بدی کردن...
    دلمو شکوندن...
    باعث شدن تا من واسه اولین بار نوار قلب بگیرم و بخاطر قلبم سرم و آمپول و... بزنم...
    خیلیا باعث شدن تا من هزار بار به خودم و اونا چیز بگم...
    خیلیا اومدن‌...
    خیلیا رفتن....و خیلیای دیگه هنوز هستن...
    عده ای مردن...(دلم براشون تنگه:unsure:)
    عده ای متولد شدن...(آی جون دلن:inlove:)
    عده ای تو راهن..‌:hilarious:
    عده ای دیگه هم می خوان به ملکوت اعلا بپیوندن...:angelic:
    اماااااا این ماییم که باید از لحظه لحظه زندگیمون نهایت استفاده رو بکنیم.‌..


    شاید فردایی نباشع هاااا...:laugh:
    پس هرکاری رو ک دوست داری همین امروز انجام بده...

    امسال تولدم یه جوری بود...
    با خودم میگفتم دختر... قید تولد گرفتن رو باید بزنی...
    اما خب داداش عزیزم نذاشت...
    شب تولدم روضه مامان بزرگم بود...
    داداشم وسط اون جمعیت بعد از اتمام روضه گفت بیا بریم...
    باهم رفتیم فست فودی... بلوط!:inlove:
    خیلی خوب بود...
    من سرتا پا مشکی بودم...:hilarious:اما خب اون شب خیلی عالی بود...:joyful:
    یکی از بهترین روزها هم اون روزی بود که رفتیم کنسرت محمد علیزاده...:woot:
    چقد جیغ زدم...:hilarious:
    همه فیلمارو من خراب کردم...:smug:
    خلاصه می خوام بگم.‌‌..
    هرروزی یه زیبایی تو خودش داره...
    این ماییم ک باید دنبال زیبایی درون هرروز بگردیم‌..
    امسالم داره میگذره...
    یکی از سالایی بود که مثل برق و باد گذشت...
    ببخشید اگه زیاد حرف زدم...
    اینا گوشه ی ناچیزی از خاطرات امسالمه...:roflmao:
    خب میریم که نامه ای برای ۹۷ داشته باشیم...
     
    بانوی سکوت، _.thebello._، nafas.5624 و 6 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  12. |Ryhwnh|

    |Ryhwnh| کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏30/7/16
    ارسال ها:
    7,300
    تشکر شده:
    18,838
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    سلام ۹۷ جان!
    امیدوارم تو مثل ۹۶ پردردسر نباشی...
    لطفا با اومدنت کلی خوشی و خوشحالی و برکت بیار...
    خواهش می کنم تو یکی منو به آرزوم برسونی...:shifty:
    :hilarious:
    فرداشبمم داریم میایم پیشوازت...
    با یه برنامه خفن...:woot:
    امیدوارم یکی از سال های خفن ما باشی و بدیات کمتر از خوبیات باشه...:happy:
    خداحافظ...
    امضا: ریحانه:stop:
     
    بانوی سکوت، zahra.del، _.thebello._ و 7 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  13. Rะaะiะnะ Gะiะrะl

    Rะaะiะnะ Gะiะrะl کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏22/8/15
    ارسال ها:
    8,943
    تشکر شده:
    17,505
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    محل سکونت:
    دورُبَرِطِهرونــ
    شاید تنها اتفاق خوبی که سال 96 برام افتاد...
    این بود که واسع اولین بار رفتم مشهد...❤
    مابقی جاده خاکی بود!

    و نامه ای به 97...
    سلام :)
    دم دمای اومدنته...
    آماده ی یک استقبال عالی باش
    تو هم باروی خوش بیا استقبالمون...
    96 که انگار پدرکشتگی داشت از همون اول:/
    تو خوب باش^^
    و باخوت کلی اتفاقای خوب بیار...
    درکل اینکه...
    بچه خوبی باش جان جدت:oldman:
    حوصلع 96 ای دوباره رو ندارم:/

    فعلا;)
     
    بانوی سکوت، zahra.del، _.thebello._ و 7 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  14. shaparak

    shaparak کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏16/1/17
    ارسال ها:
    1,377
    تشکر شده:
    4,756
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    شغل:
    گریه
    محل سکونت:
    از آغوش خدا:)♡
    وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی 96 م گذشت :wideyed::wideyed::wideyed::wideyed::wideyed:
    خیلی سختتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت:thumbsdown::thumbsdown::thumbsdown::thumbsdown:
    خستگی زیادددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد:bucktooth::bucktooth::bucktooth::bucktooth:
    گریه های بی انتهااااااااااا :oldman::oldman::oldman::oldman::oldman::oldman:
    ولی دوست داشتن های کم ولی با ارزش :inlove::inlove::inlove::inlove::inlove::inlove::inlove::inlove::inlove::inlove:
    خلاصه هر چی بود کم مونده :meh::meh::cool: دیگه گذشت و تموم شد خلاص هوووووووووووووووووو:confused::mad:
    حالا واقعن 97 داره میاد و بعد 97 یه سال دیگه 98 و کنکور دارم وای چه زود داره میگذره ترسناک غول هیولایی :oops::oops::oops::oops::oops::oops::oops::oops::coffee::dead:
    و با افردا جدیدی هم اشنا شدم تو 97 هعیییییییی
    و خلاصه سال زیاد بدی نبود اصلنم خوب نبود متوسط به بد بود :wtf:;)
    و تو 97 ایشالا همه سلامت خوشبخت خوشحال ارام موفق باشن همه به ارزوهای شیرنشون برسن اگه کنکور دارن ایشالا موفقققققققققققققققققققققققققق بشن :yawn::angelic::angelic::angelic::angelic::angelic::angelic::angelic::thumbsup::thumbsup::thumbsup::shamefullyembarrased::inlove::kiss:
    و پدر و مادرم خاهرام دوستام هم کنارم و هم اینجا همشونو دوس دارم الیته و البته داداشیم گل گلانم و رومینا نفسی زاهدانیم اوناهم خوشبخت و خوشحال بشن و موفق ایشالااااااااااااااا:inlove::inlove::inlove::inlove::inlove::inlove:
    خودمم نمیدونم والا چه میشم :laugh::laugh::roflmao::roflmao::roflmao:
    ولی به سلامتی :thumbsup::rolleyes:
    97 همه پیشاپیش مبارککککککک:inlove::inlove::inlove::inlove::inlove::inlove::inlove::inlove::inlove::inlove::inlove::inlove::inlove::inlove::inlove::inlove:
     
    بانوی سکوت، _.thebello._، nafas.5624 و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  15. ๓r_งคēຊi

    ๓r_งคēຊi کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏11/3/15
    ارسال ها:
    6,330
    تشکر شده:
    7,352
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    مرد
    به نام خدایی که این همه سال رو به خوشی یا ناخوشی گذروند برام ، خدا رو شکر میکنم و هر چی نوشت میشه سرنوشت اینو میدونم !

    حالا همه از سال 96 گفتن ولی من میخوام از آخرای 95 بگم تا همین الانش!

    سال 95 از برج 8 شروع غرورشکنی و کم آوردن به اجبار بود!!!

    شاید فهمیدین در مورد چی میگم ( بعضیاتون میدونن ) آره سربازی رو میگم خودتو درگیر نکن!

    درسته سربازی پر از خاطرست و تجربه ی خیلی چیزا که تو شخصی گری نمیتونی داشته باشی رو بدست میاری!

    ولی له میشی! از دست چی؟ از دست یه عده که عقده ای به نام نظ***ری رو دارن و هر چی حرف حق و درست بزنی حرف غلط خودش رو حرف درست میدونه!!!

    به قول یکی از دوستان فهمیدمون زیر پرچم باشی ولی زیر عقیده ای که نابود شده نباشی!

    سال 96 با شمردن تک تک روز ها گذشت و 1 سال از عمر مثال 3 سال گذشت!!! من به 97 امیدوارم چون قراره بالاخره دینی که به این کشور و پرچم داشتم به نحوی ادا شده باشه و تموم بشه

    سال 96 خاطرات خوشش آشنایی با دوستان عزیزی چون محسن و میثم و مصطفی که هر سه تو موسیقی خوش میدرخشن بود و اوقاتی هم که با خانواده و دنیای مجازی گذشت هم بسی دلگرم کننده بود :)

    امیدوارم روزایی که تو ذهنمه و نمیشه خط به خط نوشتش برن و دیگه بر نگردن !

    سال 97 مطمئنم سالی میشه که میخوام :) چون بالاخره برمیگردم به زندگی شخصی و علایق و فعالیت های خودم :inlove:

    حرف زیاد بود و وقت و حوصله کم !! همین

    سال 97 میخوام که سالی باشه که تنتون سالم باشه و امنیت داشته باشید و جمع خانوادتون با حضور خودتون صمیمی و تو کارهاتون هم موفق باشید ( دو مورد اول چیزایین که زمان باعث میشه آدمی شکر
    گذارش نباشه و قدرشو ندونه ، قدر این دو چیز رو بدونید که سخت دوباره بدست میاد!!) والسلام.
     
    بانوی سکوت، _.thebello._، nafas.5624 و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  16. nafas.5624

    nafas.5624 کاربر خودمونی

    تاریخ عضویت:
    ‏21/12/15
    ارسال ها:
    1,022
    تشکر شده:
    4,636
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    سلام;)
    امسال بد نبود ... کلی اتفاقای خوب وبد افتاد
    شاید بهترین و فراموش نشدنی ترین اتفاقش یکم دی بود ساعت ده دقیقه به ده شب که عشق جانم به دنیا اومد :inlove:
    بهترین اتفاق بود برام . هنوزم هر وقت میبینمش و بغلش میکنم همه ی غم هام یادم میره:inlove:
    بی انصافیه بگم سال بدی بود :meh:
    چون همین الانشم که پر از ترس و دلهره هستم بازم از روزای آخرش دارم لذت میبرم :bored:
    امیدوارم سال بعد سال فوق العاده بهتری باشه
    براتون بهترین ها رو آرزو میکنم:inlove::shamefullyembarrased:
     
    بانوی سکوت، zahra.del، ندا4444 و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  17. بانوی سکوت

    بانوی سکوت کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏7/2/17
    ارسال ها:
    6,145
    تشکر شده:
    12,157
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    در واپسین لحظات 96::cool:
    (الکی مثلا..:D هنو9ساعت مونده..)


    خب....ترجیح میدم اون چند تا اتفاق خوب96و ک یادمه بگم و به اتفاقای بدش فکر نکنم...

    اولین اتفاق خوبش اعتکاف بود...ک 3 روز از بهترین روزای هر سال من روزاییِ ک اعتکافم...:angelic:

    بعدش قبول شدنم تو آزمونای تیزهوشان و نمونه...:cigar::shamefullyembarrased:
    مدرسه ی جدید و دوستای جدید..:rolleyes:

    سختی ها و شیرینای رشته م:woot::inlove:

    بعد از چند سال رفتن به مشهد..❤

    رفتن مامان و بابا به کربلا(من به خاطر مدرسه نرفتم:shifty::meh:..ولی بالاخره خوشحال بودنشون خوبه دیگه...):laugh:

    خوش گذرونی های مجازی با بچه های انجمن...:x3::inlove:

    سالم و سلامت بودنمون با همه ی روزای سختی ک داشتیم...:oldman::happy:

    و بودنِ عزیزترین جانم^^❤

    :pompus:✋...
     
    _.thebello._، Aftbgard∞n و _.Fateme._ از این ارسال تشکر کرده اند.
  18. بانوی سکوت

    بانوی سکوت کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏7/2/17
    ارسال ها:
    6,145
    تشکر شده:
    12,157
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    و نامه ای به 97 عزیز...

    لطفا پر از اتفاقای خوب و شیرین باش برای همه...
    همین!:)
     
    _.thebello._، Aftbgard∞n و _.Fateme._ از این ارسال تشکر کرده اند.
  19. _هیڇــ_

    _هیڇــ_ کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏1/7/16
    ارسال ها:
    3,513
    تشکر شده:
    10,783
    امتیاز دستاورد:
    113
    25دیقه تا تحویلِ سالِ نو و فِکر کنم آخرین پُست واسه من باشه..!
    عِب ندارع بهرحال بازم خوب شد اومدم...


    96....بدترین لحظات زندگیمو امسال تجربه کردم....نه از بابتِ کنکور..!

    کنکور واسه من مشکل به حساب نمیاد !



    بعد از شیش ماه زحمت....و درنهایت 15 روزِ گذشته.....دیروز نابود شد همه چیز...!
    ولی شبش دوباره بلندشدم...دوباره شروع کردم....درسته زحماتم به باد رفت...اما مهم نیست...!میدونم بالاخره منو میخری...!..میدونم بنده ی خوبی نبودم.....اما تو بزرگی کن....تو دعای کمیل بِت میگن یا غیاث المستغیثین...
    منمم [بی چاره] شدم ...من تلاشمو کردم واسه رسیدن بهت....نزدیک شدن بهت...باید کمک کنی:inlove::inlove:

    ی مسافرت رفتم شهریور ماه...اون بهترین خاطره ی امسال بود انصافن!

    عاقا دوسدارم بیشتربگم....ولی دیگ تصورکنین مامانم داره فُحشم میدع ...الاناس ک وای فای و سیستمو بزنه داغون کنع!:sorry::sorry::sorry::bucktooth::bucktooth:

    بهرحال خوب نبود دیگ...ولی مهم نیست...چون خیلی چیزا یاد گرفتم...!
    مطمئنم 97 بهترین سال خواهدشد...!:cool:;)



    و اما نامه:
    97 جان....امیدوارم با خودت کلی انرژی+و حالِ خوب بیاری...!
    کلی شادی واسه همممممممممممممممممممممه هرکجای ایران ک زندگی میکنن!:woot::woot::woot:
     
    Rะaะiะnะ Gะiะrะl، بانوي آرامش، zahra.del و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  20. _.Fateme._

    _.Fateme._ مدیر بخش عضو کادر مدیریت

    تاریخ عضویت:
    ‏24/3/16
    ارسال ها:
    12,243
    تشکر شده:
    43,223
    امتیاز دستاورد:
    113
    خب دیگ...
    نوبتی ام باشه نوبت خودمه... :facepalm::D

    اول 96!
    عید 96 واسم شروع ی دنیا تغییر و تحول بود... یادمه از قبل از کلییییی انرژی داشتم... چون ب وسطای راهم رسیده بودمو خوش حال بودم... و اشتیاق واس رسیدن ب نوک قله... :woot:
    یادمه تقریبا همه چی خوب بود تا چند روز قبل از تولدم...
    اون شب داغون و.... سقوط!
    هنوزم گاهی فک میکنم اگ مامانم زنگ نمیزد.... یعنی هنوز زنده بودم..؟! :)
    بگذریم.. :D
    بعد از اون اما شروع دوباره بود.... سخت اما محکم...
    رفتیم و رفتیم و رفتیم... فروردین و اردیبهشت و خرداد... روزای خوب و بد... خوش حال و غمگین... گاهی خیلی سخت... دانشگاه تموم شد... شروع تابستون... ی تجدید قوا.... و بالاخره رسیدن ب قله... :woot::cool:
    تابستون و بیکار بودناش... :hilarious::hilarious:
    و...
    تابستون همیشه واسه من پر خاطرات بد بوده.... اون بیماری....
    نگرانی های مامان بابا.... اعصاب داغون خودم...هر روز گریه... قرصای رنگی!!!
    یکی بدترین دوره ها بود....
    خداروشکر تموم شد...
    و آخرش... مشهد... :inlove::shamefullyembarrased:
    آرامش... ❤
    سال تحصیلی جدید... روزای سخت و پرکار... :blackeye:
    تمرینا و پروژه ها... امتحانا... :blackeye:
    استرسای لعنتی...:shifty:

    روزای سخت و خوب.... هرچی ک بود تموم شد... :shamefullyembarrased:
    خیلی بودن ک امسال ناراحتم کردن... دلمو شکستن....
    اما همشون دیشب بخشیده شدن....آما!
    با توجه ب ارزش خودشون و میزان ناراحتی... جایگاهشون واسم عوض شد... !:happy:
    تو این سال.... خیلی ها وارد زندگیم شدن..... خیلی هم رفتن... خیلی ها هم اومدن هم رفتن... :hilarious::happy:
    و تهش... آدمایی واسم موندن ک شاید تعدادشون خیلیی کم باشه.... اما واسم بسه ان... :shamefullyembarrased:
    .
    .
    اما 97 ..
    سلام 97 جان.. :woot:
    خوبی؟! :inlove:
    97 جانم ازت میخوام واسه تموم کشورم و مردمش... سلامتی و حال خوب بیاری..
    واسه خودم....
    هدفا و ارزوهام.... انگیزه رسیدن بهشونو از دست ندم...
    آرامش و خنده عزیزام... ❤
    و رضایت اون بالاسری.... :rolleyes:
    خوب و پرانرژی بیا سراغمون.. :woot:;)

    یاعلی.. ✌



    پ. ن: اینو بعد از ظهر نوشتم ولی بنا ب دلایلی نشد بفرستم... حالا میفرستم ولی حرفام واسه قبل سال تحویله... :D;)
     
    Rะaะiะnะ Gะiะrะl، ƤƛƬƦƠƝƠ، _هیڇــ_ و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
بارگذاری...