1. در صورتی که برای اولین بار از این سایت بازدید میکنید, لازم است تا راهنمای سایت را مطالعه فرمایید. در صورتی که هنوز عضو نشده اید برای ارسال مطالب , دانلود فایل ها و ...عضو شده و در سایت ثبت نام کنید.با کلیک بر روی ثبت نام در مدت کوتاهی عضو سایت شده و از مطالب و امکانات سایت بهره مند شوید.
  2. هر گونه بحث سیاسی و خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران ممنوع می باشد و به شدت برخورد می شود.
  3. در صورت شکایت از مدیران و ناظران انجمن با کاربر farbod در ارتباط باشید.

دیرررر فهمیدی.........................دیرررر ررره

شروع موضوع توسط بانوی انگلیسی ‏18/4/15 در انجمن جمله و مطالب عاشقانه

  1. بانوی انگلیسی

    بانوی انگلیسی کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏15/4/15
    ارسال ها:
    4,313
    تشکر شده:
    7,258
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    شغل:
    ݦځڝڸ(ݫݕاݩ ۋ اڎݕیاټ اݩڴڸیڛی)
    محل سکونت:
    ڎږ ږڣټ ۋ آݦڎ
    ار اول که دیدمش تو کوچه بود...

    یه لباس گل گلی تنش بود...با موهای بلند و خرمایی...

    اومد طرفم و گفت داداشی؟میای باهام بازی کنی؟از چشمای نازش التماس

    می بارید...خیلی کوچیک بودم اما دلم لرزید...

    تو همون نگاه اول عاشقش شدم...

    سه سال ازش بزرگتر بودم...قبول کردم و کلی بازی کردیم!اخرش گفت:

    تو بهترین داداش دنیایی...سالها گذشت هر روز خودم تا مدرسه می بردمش...

    هر روز به عشق دیدنش بیدار میشدم...

    اما اون همیشه میگفت:تو بهترین داداش دنیایی...

    داغون می شدم که عشقم منو داداش صدا میزنه...

    گذشت و گذشت...تا اینکه عروسی کرد و ماشین خودم شد ماشین عروسش...

    منم رانندش بودم...هی گریه میکردم و اشکامو پاک میکردم...

    سالها گذشت که تصادف کرد و واسه همیشه رفت...خودم زیر تابوتشو گرفتم...

    اگه بود بازم می گفت:تو بهترین داداش دنیایی...

    رفت...واسه همیشه رفت و حتی یکبار هم نتونستم بگم اخه دیوونه...

    من عاشقتم...من میمیرم واست...چشمهات همه دنیامه...

    یه شب شوهرش رفت دفترچه خاطراتشو اورد...

    دیدم چشاش پر اشک بود...دفترو داد و رفت...

    وقتی خوندمش مردم...نابود شدم...نابود...نوشته بود داداشی...

    دوست داشتم...عاشقت بودم...اما میترسیدم بهت بگم!میترسم داداشی..

    .امید وارم زود تر از تو بمیرم که اینو بخونی...داداشی ببخش که عاشقت

    شدم...داداشی تمام ارزوهام تو بودی...داااااااادااااااااشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
    :a050:
     
    ŗąɧą..ჩʝჩ، و انشرلی جون از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. انشرلی جون

    انشرلی جون کاربر خودمونی

    تاریخ عضویت:
    ‏11/2/15
    ارسال ها:
    4,445
    تشکر شده:
    5,440
    امتیاز دستاورد:
    113
    محل سکونت:
    پشت میز
    وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
    به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
    آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :”متشکرم “و از من خداحافظی کرد

    میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .


    تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوست پسرش
    قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : “متشکرم ” و از من خداحافظی کرد


    میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “
    داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .


    روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت : “قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .

    من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” ، و از من خداحافظی کرد


    میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .


    یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم و از من خداحافظی کرد


    میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “
    داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .


    نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه از کلیسا بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم”


    میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .


    سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :

    ” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه.
    من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نیمدونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره.

    ای کاش این کار رو کرده بودم …………….. با خودم فکر می کردم و گریه !


    اگه همدیگرو دوست دارید ، به هم بگید ، خجالت نکشید ، عشق رو از هم دریغ نکنید ، خودتونو پشت القاب و اسامی مخفی نکنید ، منتظر طرف مقابل نباشید، شاید اون از شما خجالتی تر و عاشق تر باشه.

     
    ŗąɧą..ჩʝჩ و از این پست تشکر کرده اند.
  3. بانوی انگلیسی

    بانوی انگلیسی کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏15/4/15
    ارسال ها:
    4,313
    تشکر شده:
    7,258
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    شغل:
    ݦځڝڸ(ݫݕاݩ ۋ اڎݕیاټ اݩڴڸیڛی)
    محل سکونت:
    ڎږ ږڣټ ۋ آݦڎ
    اخی انشرلی فکر نمیکنین این متنتون دقیق با اندکی تغییر متنه منه؟؟؟؟این که همون بود به نظرم لازم به گفتن داستان نبود انشرلی.....
     
  4. انشرلی جون

    انشرلی جون کاربر خودمونی

    تاریخ عضویت:
    ‏11/2/15
    ارسال ها:
    4,445
    تشکر شده:
    5,440
    امتیاز دستاورد:
    113
    محل سکونت:
    پشت میز
    عزیزم چون دیدم شبیه مطلب شماست اینجا قرارش دادمم قلبونت :kiss:
     
    بانوی انگلیسی از این پست تشکر کرده است.
  5. بانوی انگلیسی

    بانوی انگلیسی کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏15/4/15
    ارسال ها:
    4,313
    تشکر شده:
    7,258
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    شغل:
    ݦځڝڸ(ݫݕاݩ ۋ اڎݕیاټ اݩڴڸیڛی)
    محل سکونت:
    ڎږ ږڣټ ۋ آݦڎ
    اوهونم........خو بااااشه...خوووفه...:)
     
    انشرلی جون از این پست تشکر کرده است.